رمان الفبای سکوت پارت 62
صحرا به ناچار سر جایش نشست و افرا و تارخ از سالن رستوران خارج شدند. افرا در محوطهی رستوران ایستاد و به تارخ که سیگاری گوشهی لبش گذاشته بود نگاه کرد. _ بفرمایین جناب نامدار. تارخ پکی به سیگارش زد، اما قبل از اینکه دود سیگارش را بیرون دهد افرا با عصبانیت سیگار را از لای انگشتان او بیرون