10 اردیبهشت 1401 - رمان دونی

روز: 10 اردیبهشت 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 63

  افرا تک خنده‌ی پر حرصی کرد و مسعود گفت: _ مانتوت رو در بیار. الان آبم میارم خدمتتون. رفتن مسعود به آشپزخانه فرصت خوبی بود تا تجدید قوا کند. حرف هایی که در ذهن داشت را برای چندمین بار مرور کرد و با خود اندیشید بعد از اینکه پرده از راز هایی که می‌دانست برمی‌داشت چگونه باید روی صورت

ادامه مطلب ...

رمان این من بی تو پارت 7

  تکانی به پاهای خشک شده ام دادم. جعبه ی کوچک دکتری ام حالا به درد می خورد. پرده توری را کنار زدم و با دیدن روی هم افتادن دمپایی ها پوزخندی کنج لبم جا خوش کرد. عمه همیشه می گفت: ” کج و کوله شدن کفش ها یعنی یکی داره گوشت پشت ما رو می جوعه؟!” اصطلاحات و الفاظ

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 68

  از شدت اضطراب چشمانش سیاهی رفت و چهره اش درهم شد حاج خانوم ابرو بالا انداخت : _ وا! انقدر برات دور از ذهنه که تعجب کردی؟ داراب دوباره پوزخند زد : _ بله که دور از ذهنه! نمیشناسی دخترتو؟ صبح تا شب تو خیابونا پلاسه خدا می دونه چه غلطی می کنه مطمئن باش آوازه این کاراش تو

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 70

  باگیجی باخودم زمزمه کردم: _چه بسته ای؟ من که چیزی سفارش ندادم! چادرمو پوشیدم و رفتم بسته رو از پستچی گرفتم و برگشتم خونه! یه جعبه کادویی بود و هیچ نام ونشونی هم نداشت.. شک کردم از شیطنت های عماد باشه! زیرلب قربون صدقه اش رفتم و جعبه رو باز کردم.. یه لباس خواب قرمز ترکیب از تور وحریر

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 116

  – چیزی شده آقا ؟ – بفرمایید بشینید تا عرض کنم . آقا رسول که نشست ، امیرعلی حرفش را ادامه داد : – در جریان هستید که تا یکی دو ساعت دیگه صیغه محرمیت بین من و دخترتون تموم میشه . آقا رسول نگاهی به خورشید که زیادی تغییر قیافه داده بود انداخت و لبخندی مصلحت آمیز به

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد اول پارت 3

  فصل چهارم: اتاق رویایی بانمایان شدن اسکلت چوبی وبزرگ خونه ،ترس و غم وجودمو فراگرفت ودست هام محکم تردورگردن ناجیم گره کردم. برای لحظه ای حس کردم که اون هم احساس منو داره چراکه درحواب کارمن تنمو بیشتر دراغوشش فشرد. باداخل شدن به محدوده ی حیاط خونه سرمو توی گردنش فروبردم و باچندنفس عمیق عطرتنشو به خودم هدیه دادم.

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 47

  خندیدم و گفتم: – میران اینجوری نیست! خودش اون شب که خونه اش بودم گفت از تشریفات و تجملات خوشش نمیاد! – ولی با چیزی که تو از دکوراسیون خونه اش گفتی.. من نظر دیگه ای دارم! دستم یه لحظه از حرکت وایستاد و اینبار کامل به سمتش برگشتم.. – یعنی خدای استرس دادن به منیا! اصلاً بر فرض

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 143

  اینبار نه آهسته بلکه با صدای بلند ،جوری که به گوش فرزاد هم برسه گفتم: -یه رابطه ی داااااغ….! وقتی اینو گقت فرزاد کلافه تر از قبل شد. سرش رو دو سه بار عصبی وار کج و راست کرد و دو سه تا سرفه خشکه هم کرد تا به خودش مسلط بشه ! یاشاید هم میخواست مارو به خودمون

ادامه مطلب ...