روز: اردیبهشت ۱۱, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۶۴

  صدای نفس عمیق تارخ را شنید. _ آرش نمی‌دونم هدفت از این غلطای اضافی که می‌کنی چیه. کاری به کارت ندارم، اما یه چیزی می‌گم خوب گوشاتو باز کن. تو بخاطر من و مزرعه‌ی من با افرا آشنا شدی. اگه بخوای بازیش بدی، بخوای بری باهاش دوراتو بزنی بعد که دلت رو زد عشق و عاشقی از سرت بپره

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت : ۳۱

    جو سنگین ماشین اذیتش میکرد به همین ، برای عوض کردن بحث رو به غزال گفت :   راستی ، یه طراحی داریم برای یه شرکت سیسمونی ، خواستم بدونم شما میتونید انجامش بدید؟   غزال ذوق زده از اینکه ، بالاخره کار های بزرگتری هم به وی محول شده و از کارت ویزیت های تکراری نجات پیدا

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۶۹

  صدای نفس های خشمگینش را می‌شنید آب دهانش را فرو داد و ادامه داد : _ به‌خدا … من نمیدونستم … یعنی اصلا دروغه! حاج بابام هرگز نمیذاره روز اول صیغه بخونن اینا حرفای حاج خانومه انتظار داشت ارسلان فریاد بکشد ، عربده بزند و اعتراض کند ارسلانی که بخاطر کار نکرده مجازاتش کرده بود… کم مانده بود دوباره

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۷۱

  باتعجب به مادربزرگش نگاه کردم.. چطوری از تبریز خودشو رسونده بود؟ یعنی ازقبل اومده بود؟ پس چرا عماد به من نگفت؟؟ بالبخند سلام کردم و مادربزرگ هم بامهربونی بغلم کرد و گفت: _سلام به روی ماهت عروس قشنگم.. خوبی مادر؟ _ممنونم خوش اومدید.. عمادهم با یه دسته گل خیلی قشنگ اومد طرفم و سلام کرد.. خدایا چقدرخوشگل شده عشقم…

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت ۱۱۷

  – بیا …….. این مال تو هستش . خورشید نگاهی به کارت انداخت و از دست او گرفت …….. اسمش را رویش نوشته بودند . – مال منه ؟ – آره ، دیروز رفتم بانک و یه حساب جاری برات باز کردم ………. هفت تومن داخلش ریختم که اگر به چیزی احتیاجی پیدا کردی ، لنگ نمونی . خورشید

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد اول پارت ۴

  دستهم روی لپ هام که از حرارت درحال سوختن بودن گذاشتم؛ یعنی من تمام مدت بااین وضعیت جلوی گوئن نشسته بودم؟ پس دلیل نگاه های شیطنت آمیز رین به لبهام همین بود!!. اروم در حمامو بازکردم و نگاهمو سرتا سر اتاق گردوندم و وقتی از خالی بودنش مطمئن شدم دستمو بیرون بردم و سریع حوله ی پشت در رو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۴۸

  نفسی گرفتم و با سری که یه کم به سمت پایین خم کردم کامل سر تا پاش و از نظر گذروندم و ادامه دادم: – صادقانه بگم ترجیح میدم هرجا بخوای بری خودم ببرم و بیارمت.. که کسی.. حتی واسه چند ثانیه نگاهش بهت نیفته! به خصوص روزایی که مثل الآن.. خوشتیپ بودنت بدجوری جلب توجه می کنه! به

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱۴۴

  بی اهمیت بهش قلوپ دیگه ای از مشروب خوردم که دستش روی دستم نشست و مانعم شد _به منم میدی ؟؟ اخمامو توی هم کشیدم _دهنی منه برو یکی دیگه بردار نگاهش رو با حالت خاصی توی‌ صورتم چرخوند و درحالیکه روی لبام زُم میکرد گفت : _اتفاقا برای همین که دهنیته میخوامش !! حوصله نداشتم پس بی اهمیت

ادامه مطلب ...