رمان الفبای سکوت پارت 65
با سردرد قدم در ساختمان گذاشت. کابوسی که دیده بود به اندازهی کافی قدرت داشت تا روزش را خراب کرده و او را کسل و بی حال کند. حواسش پرت بود. دلش جایی را میخواست که در سکوت و بدون نگاه نگران شیرین یا تینا در حال خودش غرق باشد. وارد ورودی شد و پلههایی که به طبقهی دوم