14 اردیبهشت 1401 - رمان دونی

روز: 14 اردیبهشت 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

غزال گریز پا پارت 32

    غزال با خستگی تمام از اتاق کارش بیرون آمد ، همه حتی خانم جلالی رفته بودند و او برای تمام کردن چند طرح نیمه تمام همچنان در شرکت مانده بود با یادآوری اینکه ماشین زهرا را هم باید با خود به خانه ببرد با بیچارگی به پیشانی اش کوبید و نالید :   خدایا بسه دیگه ، تروخدا

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 67

  افرا هم بی اختیار اخم کرد. هم از حضور مهران ناراضی بود. هم از لحن بی ادبانه و پر تمسخر او حرصی شده بود. مهران در حالیکه به صورت اخم آلود افرا خیره بود جواب تارخ را داد. _ بهرام از کارخونه اومده کارت داره. راجع به مواد اولیه‌ای که باید بخرین … تو ساختمون پایینی منتظرته‌. چند روز

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 72

  هنگامه پوزخند زد : _ فکر کردی همه دخترا مثل اینایی که تو تخت تو میان بی خانوادن؟ الان من تنها برگردم خانوادش نمیگن دختر ما کجاست؟ همین الانم هزار جور بهانه آوردم تا اجازه دادن ارسلان به دیوار خیره شد حرف هنگامه در گوشش تکرار شد دلارای مثل بقیه نبود خانواده داشت آن هم خانواده‌ای هم سطح خانواده

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 74

  بهار_ گلاویژ خواهرمنه.. تنها من نیستم.. اگه وجود گلاویژ نبود من هم معلوم نبود چه سرنوشتی داشتم و کجای این دنیا ازتنهایی مرده بودم! عماد روبه من کرد و گفت: _سرنوشت تلخی داشتی وبرای دختری به سن و سال تو واقعا زیاد و غیر قابل تحمل بوده و خداروشکر که اون روز ها تموم شده، اما این چه ربطی

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 120

  – باشه پس ، ممنون ……. فقط امیرعلی دیگه با ماشین داخل کوچمون نیا ، کوچمون تنگ و باریکه سختته بخوای بری داخل و بیای بیرون ………. من سر همین خیابون پیاده میشم . امیرعلی سری به نشانه تایید تکان داد و ماشین را سر خیابانشان پارک کرد و خودش هم پیاده شد . خورشید متعجب نگاهش کرد ……..

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد اول پارت 7

  هربار که از خواب میپرم دقیقا شبیه سربازی هستم که به تازگی یک جنگ بزرگ رو پشت سرگذاشته و حالا اول راه بازگشته. قبلا به خاطر نداشتن لیا و حالا به خاطر داشتنش خواب برام به چیز دورازدسترسی تبدیل شده. اما بازهم شکایتی ندارم.بودن و داشتن لیا به همه ی این ها می ارزه!!! اروم لیا رو زوی تخت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 51

  آقائه که رفت برگشت سمتم و درحالیکه کاملاً حس می کردم داره کنایه می زنه بابت حرف اون روزم توی رستوران.. گفت: – اینجا واسه صبحونه فقط سرویس کامل میارن.. واسه همین ازت نپرسیدم! – باشه مشکلی نیست! – خب بگو.. – چی بگم؟ – به چی داشتی فکر می کردی؟ – کی؟ – الآن! نگاهت به من بود

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 3

  بابا_ آخه عزیزمن.. من نمیدونم چرا اینقدر نگرانی.. خودم با مادرت میرفتم! _نمیشه بابا جون غر نزن.. تاخودم نباشم دلم آروم نمیگیره‌! _درس ودانشگاهت مهم تراز منه پیره مرده قربونت اون دل مهربونت بشم! _خدانکنه.. درس میخوام چیکار وقتی حال شما خوب نباشه‌! صدای منشی مانع ادامه حرف هامون شد… _بفرمایید داخل نوبت شماست! بالبخند تشکر کردم و همراه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 146

  -گقتی همسایه ای ؟ په چطور من نمیشناسمت ؟ جدیدی ؟حالا چی میخوای ؟ بالاخره لبهام رو از هم وا کردم و گفتم: -بگو فرهاد بیاد… چون اینو گفتم یکم جاخورد.دیگه اونجوری با حرکات چندش آدامس رو توی دهنش نچرخوند. اما مشخص بود از اون سلیطه هاست. از اونایی که حتی با گرفتن مچش هم توی اینطور شرایطی باز

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 147

  چندساعتی توی ماشین نشسته و درست عین دیوونه ها به خونه آریا زُل زدم میدونستم یعنی مطمعن بودم خبری از نازی داره و میخواد ازم پنهونش کنه پس باید هر طوری شده پیداش میکردم خسته دستامو دور فرمون گذاشته و درحالیکه سرمو روشون میزاشتم نگاه درمونده ام رو به در خونشون دوختم بالاخره بعد از ساعت ها چشم انتظاری

ادامه مطلب ...