22 اردیبهشت 1401 - رمان دونی

روز: 22 اردیبهشت 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان محله ممنوعه پارت 1

  به نام خدا   -حسام بیدار شو. صبح شده. بازم شروع شد. خوبیش اینه که نیومد تو اتاق جیغ بزنه! بی حوصله از اتاق خارج شدم.تو پله ها سام وسیما رو دیدم که داشتن با هم بحث می کردن. اصلا حال و حوصله رو به رو شدن باهاشون رو نداشتم؛ مخصوصا سیما رو. بازم سام قابل تحمل تره. رفتم

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 75

  آرش با خنده به سمت اتاق رفت. _ افرا فقط از من بدش میاد. خسیس خب واسه منم می‌گرفتی. افرا غر زد: _ همین که افتخار دادم با خواهرم بیایم خونه‌ت از سرتم زیادیه. آرش وارد اتاق شد و کل‌کل کردنشان ناقص ماند‌. صحرا و علی مشغول حرف زدن با یکدیگر شدند و افرا بی‌اختیار به تارخ خیره شد

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 80

  نفس عمیقی کشید و سمت در رفت اما پشیمان شد عقب برگشت و روبه روی اینه ایستاد خودش هم باورش نمیشد اما با حماقت رژلبش را پررنگ کرد و حتی قسمت کوچکی از موهایش را روی پیشانی اش ریخت وارد پذیرایی شد هنگامه زیرچشمی خیره اش بود ، مادرش کنار گوشش غر میزد و داراب چشم غره میرفت اما

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 82

  رفتم بغلش کردم وگفتم: _منم… اصلا من ازدواج نمیکنم توهم به رضا بگو گلاویژ سرجهازیمه باید باخودمون زندگی کنه، اگرم قبول نکرد ازش جداشو! خندید.. _همین دیونه بازی ها و فانتزی های خنگولانته که دلم نمیخواد جداشیم! بوی غذا ومعده ی خالیم باعث شد از فاز عشقولانه بیرون بیام.. _آخ چه بویی.. شام چی داریم؟ عاقل اندرسفیهانه نگاهم کردو

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 128

  – چشم فاطیما جون . با رفتن دختر جوان ، خورشید بار دیگر خودش را درون آینه از بالا تا پایین رصد کرد …….. همه چیز مرتب و عالی و صد البته زیبا به نظر می رسید . – بهتره شوهرت و بیشتر از این منتظر نذاری عزیزم …….. هرچند اگه بتونه تا آخر شب بهت امان بده و

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد دوم پارت 7

  _تو نمیتونی من رو لمس کنی. تاوان این کار، درد و رنج زیادیِ کھ الآن یھ نمونھ از اون رو چشیدی. من ھنوز ھم سر حرفم ھستم، من نمیخوام کھ تو صدمھ ای ببینی. سرزمین ما تا ھمین الآنش ھم بدون آلفا و رھبر بھ اندازه ی کافی صدمھ دیده. اما اون دختره و بچھش چیزی جز بدبختی برای

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 59

  گوشی و گذاشتم رو میز و سرم و به چپ و راست تکون دادم.. کشیدن ناز این و باید کجای دلم می ذاشتم؟ فقط خدا خدا می کردم اعصابم یاری کنه و نخواد ادا اصول بیخود دربیاره! در که باز شد.. با دیدن سینی توی دستش که فقط توش یه لیوان چایی و یه قندون بود فهمیدم دلخوریش بیشتر

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 11

  باصدای زنگ موبایلم ازخواب بیدارشدم وواسه فرار ازصدای نکره اش بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم: _بله؟ _سلام علیکم خانوم خوش خواب! گیسو بود.. باز خروس بی حمل شده بود.. _علیک سلام.. باز صبح خروس خون زنگ زدی اعلام وجود کنی؟ _خروس خون کجا بود دخترخوب؟ لنگ ظهره ها.. کجایی تو؟ یه ذره چشم هامو باز کردم و

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 155

  برعکس بیشتر دستم رو فشرد و قاطع لب زد : نه نمیشه !! با اشکایی که توی چشمام حلقه زده بودن سرم چرخید و از نیم رخ خيره صورتش شدم میترسیدم پلکی بزنم و اشکام سرازیر بشن آره سرازیر بشن و خودم رو بیشتر از این رسوا کنم با دیدنم ، عصبی چشماشو روی هم فشرد و کلافه زیرلب

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 154

  خم شد و بطری آب معدنی رو با عصبانیت گذاشت رو میز و گفت: -در رفتنی در کار نبود.سوالت جواب نداشت. حاصل تخیلات خودته! با عصیانیت گفتم: -میدونی که نیست…آره. شما از خدات بود که منو به اون فرهاد آشغال بدی تا از شرم خلاص بشی. به دختر کمتر زندگی بهتر…. اما قبل از همه ی اینها پای اجبار

ادامه مطلب ...