روز: اردیبهشت ۲۴, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان محله ممنوعه پارت ۳

  -من می دونم که تو رفتی و همه ی وسایل خونه رو درست کردی. -من؟ من درستش کردم؟ -اره دیگه ممنون. بعد دوباره منو در اغوش کشید. این چرا چرت و پرت می گفت؟ فک می کنه من خونه شو درست کردم؟ -سیا. من هیچ کاری نکردم. سیا ازم فاصله گرفت و گفت: -می دونی که از تعارف خوشم

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۷۷

  تارخ گوشی را داخل جیبش سر داد دستش را به سمت مهستا دراز کرد و نرم بازوی او را گرفت. نگاه مهستا به سمتش چرخید. تارخ فشار کمی به بازوی او آورده و مجبورش کرد از جایش بلند شود. مهستا یک پله پایین تر از او ایستاده بود. برای اینکه اختلاف قدشان کم شود یک پله پایین تر رفت.

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت ۳۶

  مهراد متعجب به صفحه خاموش موبایل زل زد ، این دستپاچگی برادرش برایش غریبه بود ‌. ماکان و هول شدن ؟ بیشتر شبیه جوک میماند .. با فکری مشوش مشغول پوشیدن لباس هایش شد پروسه ی آماده شدنش چندان طولانی نبود سوییچ جنسیس کوپه ی مشکی رنگی  که به تازگی خریداری کرده بود را برداشت و وارد پارکینگ شد

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۸۲

  دلارای نفس زنان غرید : _ هیچ غلطی نمیتونی بکنی ارسلان ابرو بالا انداخت دخترک عوض شده بود! در چشمانش هنوز هم ضعف و عشق را می‌دید اما این دلارای ، دلارای روز اول نبود _ حرفتو اول تو دهنت بچرخون دفعه بعد دندونات می‌ریزه تو دهنت دلی دلارای پوزخند زد با حرص ، خشم و غم! حاضر نبود

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۸۴

  مردی که انگار راننده تاکسی داخل ترمینال بود و پشت یکی از بوته ها خوابیده بود و من خنگ متوجهش نشده بودم از جاش بلند شد و من هم که توی حال وهوای خودم بودم بادیدن یه دفعه ایش ترسیده تکونی خوردم و گفتم: _وای.. معذرت میخوام آقا.. متوجه شما نشدم.. ببخشید مزاحم خوابتون شدم.. الان میرم یه جای

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت ۱۳۰

  – سلام . نیم رخ به در چسباند و گوش هایش را همچون خفاشی تیز کرد ………. دلیل برگشتن لیلا به این خانه را نمی دانست …….. صدای سروناز را هم خوب می توانست بشنود . – سلام لیلا خانم ……… از این طرف ها . لیلا شال حریرش را از روی سرش سر داد و دور گردنش انداخت

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد دوم پارت ۹

  درعرض یک ساعت ھمھ ی اونھا روی زانو افتاده بودن و از ترس بھ خودشون میلرزیدن! چیزی کھ مسلم بود حکم بھ مرگشون بود. اما پدربزرگم با تصمیمی کھ گرفت ھمھ رو شوکھ کرد… اون اونھا رو بھ دھکدهی “گموندن” و خارج از ناردن تبعید کرد. جایی کھ ھم بخشی از دنیای خودشون بود و ھم بخشی از دنیای

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۶۱

  یه کم خیره خیره بهم زل زد و گفت: – منظورم این مقایسه نبود! – پس چی؟ – جایگاهی که تو توی زندگیم داری و با جایگاهی که اون داره مقایسه نکن! دلم لرزید از حرفی که به زبون آورد.. ولی باز زبونم راضی نشد که پرسید: – جایگاهی که اون داشت چی؟ – بازم فرق داره.. شاید حساس

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۱۳

  _یه دقیقه گریه نکن.. بیا بریم رو اون نیمکت بشینیم حرف بزنیم.. بیا قربونت برم.. همینجوری که نیست.. راه حل پیدا میکنیم! مثل ربات.. مثل مسخ شده ها به حرفش گوش دادم ورفتیم روی نیمکتی توی حیاط نشستیم! _ازت میخواد زن آرش بشی درسته؟ _نه.. میخواد اون دختره رو به قیمت نابودی من و له شدن قلب پسرش از

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱۵۷

  نمیدونم چقدر توی اون حال بد دست و پا زدم که دیگه حس میکردم سرم به قدری سنگین شده که حتی قادر به تکون دادنش هم نیستم طوری کردن و بدنم خشک شده بود که کوچکترین تگولی باعث میشد درد بدی توی تنم بپیچه و دادم بلند شه به فکر خودم نبودم فقط ترسم بخاطر بچه ام بود بچه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۱۵۶

  *شیوا* در رو با عصبانیت کنار زدم و رفتم داخل. با اینکه خودمم یه چیزایی در مورد شیدا حدس زده بودم اما هیچوقت فکر نمیکردم مامان نسبت بهش تا به این حد بی رحم رفتار کرده باشه. که در عوض بِدهی هاشون اونو داده باشه به یه آدم نفرت انگیز. به یه موجود چندش… دلم براش میسوخت.دلم بدای بغضهایی

ادامه مطلب ...

چت روم رماندونی (قدیما یادش بخیر)

یادش بخیر روزایی که همش اینجا پلاس بودیم ریحان بود شهاب بود کیمیا محمد‌مهدی زهرا پوریا نسیم یاسی نیکا مهراد آیلین ‌آبان مرصاد سایه آزاده فاطی اهوازی و خیلیای دیگه… چقدررر دور بنظر میاد اون روزا…

ادامه مطلب ...