رمان محله ممنوعه پارت 5
-حسام. بیدار شو. زود از پله رفتم پایین و وارد اشپزخونه شدم. مامان که دهنشو باز کرده بود و می خواست دوباره داد بزنه، با دیدن من گفت: -میمیري بگی بیدار شدم که من حنجره ي بدبختمو جر ندم؟ نشستم پشت میز و یه لقمه براي خودم گرفتم. -بابا کو؟ -ماشین رو برده تعمیر. -چرا؟ -صدا می داد. ادم