روز: خرداد ۱۷, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان محله ممنوعه جلد دوم پارت ۱۱

  مانی هم فردا مرخص می شد و الان خونه اشون خالی بود. آدرس جای دیگه ای هم نداشتم. تو یه تصمیم احمقانه، ماشینو روشن کردم و روندم سمت خونه ی سیا. می دونستم الان خواب نیست و خیالم از این بابت راحت بود. اصولاً سیا وقتی افتاب طلوع می کرد، خوابش می برد! فقط اونجا به فکرم می رسید

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۲۰

  آخرین تماس و هم قطع کردم و روی زمین دراز کشیدم در ظاهر مشاوره دادن درسی راحته اما واقعا سخته و وقت گیر. دلم بیرون رفتن میخواست ، ساعت ۷ غروب بود _من میرم یکم قدم بزنم بیرون نمیاین؟ _عسل زنگ زد گفت میخوان برن درکه ماهم بریم میخوای جای قدم زدن پیشنهاد اونارو قبول کنیم؟ اگه سام بود

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۱۰۱

  _ شما؟ مرد که حدودا چهل ساله بنظر می‌آمد لبخند گل و گشادی زد که افرا ترساند. _ شما منو ندیدین! خیلی وقته اینجام. نگاه افرا روی دندان‌های زرد و حال بهم‌زنش ثابت ماند. _ شما تشریف ببرین. من خودم از پس خودم برمیام. مرد بی‌توجه به افرا نزدیک‌تر شد. _ تعارف می‌‌کنین خانم مهندس؟ اسم من حمیده… اسم

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۰۶

    _واقعا ؟ازدواج کنیم؟! _نه _به خانوادت معرفیم کنی؟ _نه دلارای یک قدم جلو آمد: _بهم خیانت نکنی؟ با دخترای دیگه نباشی؟ دست روم بلند نکنی؟ تحقیرم نکنی و اینکه تسلیمتم رو تو سرم نکوبی؟ تهدیدم نکنی؟ منو فقط بخاطر ارضای هوست نخوای؟ قبل اینکه ارسلان بتواند جواب دهد با تمام وجود جیغ زد: _نه نه نه! می بینی؟

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۱۰۹

  _اما توکه چیزی نخوردی دخترم! تعارف نکن اگه دوست نداری… باخجالت گفتم: _دوست دارم بخدا.. یه کم فکرم بهم ریخته است.. معذرت میخوام.. _نوش جونت عزیزم.. قاشقمو پراز برنج کردم دهنم گذاشتم و همراهش بغضمو قورت دادم.. به ظاهر به عماد نگاه نمیکردم اما همه حواسم به اون بود.. مثل روح باهام رفتار میکرد.. انگار نه انگار کنارش نشسته

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۱۹

  از خانه تورج با ذهنی مشغول و انبوه از افکار تیره و تار بیرون زده بود و درون خیابان های بی انتها ، راه می رفت ……… در تمام این مدتی که برای کاووس خوش خدمتی کرده بود و کار نموده بود ، هرگز از کاووس خوشش نیامده بود ، اما شرایطی هم پیش نیامد که از کاووس متنفر

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۴۶

  ۱۴۱پارت دست در دست هم به سوی خانه رفتند و قبل از ورود به ساختمان دست هم را رها کردند و کامیار گفت _آقا این یارو خان میخواد مارو بنشونه پای منقل، چیکار کنیم که طفره بریم؟ معراج خندید و گفت _منکه اهلش نیستم ولی تو یه نفس بزن روشن شی _مگه من اهلشم یزید؟ در حال خنده و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۸۵

  شایدم فقط مخصوص دخترا نبود.. خودمم خیلی وقتا لذت می بردم وقتی شاهد این نگاه های پر از هوس رو خودم بودم.. لذتی که اون لحظه عجیب دلم می خواست با درین هم تجربه اش کنم! با رد شدن از جلوی مغازه بغلی.. دستی برای مهراب تکون دادم و گفتم: – رسید و بفرست کارت به کارت می کنم!

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آروزی عروسک پارت ۳۷

  سرم درد گرفته بود و اون لحظه اگه قدرتشو داشتم دلم میخواست با تبر بزنم وسر از تن مرتیکه زبون نفهم جداکنم! عصبی ازحالی که داشتم بی اراده صدام بالا رفت: _ای بابا.. ولم کن دیگه.. وقتی میگم کاری رو انجام نمیدم یعنی نمیدم! میری یا من برم؟؟؟ _لیاقت نداری.. دو خط بهت خندیدم جو گیر شدی فکر کردی

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱۸۱

  – تو که گفتی اینجاست پس چی شددددددددد مردک ها ؟؟ وحشت زده به لُکنت افتاد : – آقا بخدا هر روز میومد اینجا و مشکوک میزد اینقدر فشار روم بود که ناخوداگاه دستم بالا رفت تا محکم توی صورتش بکوبم با ترس چشماش رو بست و توی خودش جمع شد دستم روی هوا مشت شد و عصبی پایین

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۱۸۰

  آهانی زمزمه کردم و گفتم: -باشه… بلند شدم و پشت سرش به سمت آشپزخونه. پشت میز و رو به روی همدیگه نشستیم. به بشقاب غذای پیش روم که محتویاتش املت بود نگاه کردم و گفتم: -رنگ و بوی غذات که بد نیست! با اعتماد بنفس گفت: -خوشمزه ترین املتی میشه که تو عمرت خوردی! لبخند کم جونی زدم و

ادامه مطلب ...