31 خرداد 1401 - رمان دونی

روز: 31 خرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان پروژه عشق پارت 30

(اسرا) (صدای زنگ ب گوشمون رسید) باران:ببین کیه نصف شبی (به سمت در رفتم و با خنده درو باز کردم نگام قفل ارسینو کیان شد زود درو بستم که کیان درو هل داد) _هاااا چیهههه کیان:مرض برو اونور پدرصگ _نرم اونور چیکار می‌کنی تخم خر کیان:میشاشم رو این(و دستشو ب سمت ارسینی گرفت سرپا چرت میزد) ب جون اسرا داره

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 10

  دو زن خیره من می مانند. و من با دهان باز مانده میپرسم: -اینجا چه خبره؟! دو زن نگاهی باهم رد و بدل می کنند و بعد یکهو هردو می خندند. در مقابل اخم میکنم و بابا نفسم دارد بند می آید آخر! از دهانم میپرد: -چِتونه؟!! انقدر عصبانی و متعجب میگویم که خنده شان جمع میشود. زن جوانتر،

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 115

  کلمه ی خطرناک افرا را مطمئن تر از قبل کرد تا سر از جریان معاملات دربیاورد. _ رقیه خواهش میکنم ازت. من باید بفهمم تارخ کجا رفت. رقیه آب دهانش را قورت داد. _ از من نشنیده بگیرین…تردیدش برای گفتن یا نگفتن باعث شد مکث کوتاهی کند، اما نهایتا دلش را به دریا زد. _ یه خرابهای هست تو

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 13

  *سلدا* با انبوه دستمال کاغذی های مچاله شده ی توی دستم شکم عریونم رو تمیز کردم و از روی تخت پایین اومدم.هنوز هم داشت قربون صدقه ی تنم می رفت و قبل از هر چیزی یه اوف هم به قربون رفتنهاش اضافه میکرد. “اوف چه تنی” ، ” “اوف چه کمری”…. پوزخندی زدم.ظاهرا باید برچسب صدآفرین میچسبوندم وسط پیشونیش

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 120

  هنگامه دستی به موهای بلندش که آرایشگر بالای سرش بسته بود کشید و برای چندمین بار پرسید : _باز میذاشتیمشون بهتر نبود ؟ زن خندید _از همین اول میخوای خواهر شوهر بازی رو شروع کنی دختر ؟ هنگامه چشم غره رفت _چه ربطی داره ؟ زن مهربان لبخند زد _شوخی کردم عزیزم به دل نگیر آخه عروسم گفت موهاشو

ادامه مطلب ...

چت روم کافه گپ 26 💚

    ‌تْـمـام وجُـودَم ….درگیـر ⊲دوســت داشـتنِ⊳ توســت 💞❣💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت:۱

موضوع:هم دانشگاهی جان ژانر:طنز _ اجتماعی       (ماجرای داستان ما از این قراره که یه دختری که در حضور خانواده جدی و در حضور دوستان باحال با چهارتا دوستش توی دانشگاه شهید بهشتی تهران قبول شدن و دانشجوی پزشکی ان که اونجا یه پسری که دانشجوی مهندسیه توی همون دانشگاه دلوینو میبینه و پی گیرش میشه……..)    

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 123

  خندید و بامسخرگی سری تکون داد وگفت: _من نه! اما حس میکنم تو برخلاف حرف ها ورفتارهات خیلی دلت میخواست صنمی بامن داشته باشی ومتاسفانه و خوشبختانه باید بهت بگم که کور خوندی! اون گلاویژ گاو واحمقی که میشناختی مرد عمادخان.. واسم مهم نیست از دیدگاه تو من چی هستم اما باور بفرما هرگوهی که باشم تو اگه تنها

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 33

  از جایش بلند شد و به سمت ابتدای خط به راه افتاد ………… از فکری که در ذهنش شکل گرفته بود ، خشمی غیر قابل مهار در جانش رسوخ کرد و خونش را به جوش آورد ……….. باید با خودش رو راست می بود ……… احتمال اینکه گندم به خانه تیمی ها فروخته شده بود ، بسیار بالا بود

ادامه مطلب ...

انتقام یا عشق (خون آشام) پارت دهم

سرش را گرفت وبالا اورد با انگشتانش گلویش را کمی فشار داد و گفت -وای به حالت گتی وای ب حالت عجوزه خرف اگه بلایی سر سینره بیاد زندت نمیزارم گتی با حال زارش تنها ب ارامی پلک زد ساندر اورا رها کرد در تمامی این مدت انیسا نفسش در سینه حبس شده بود و چیزی نمیگفت پیرزن را ک

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 99

  بی اهمیت به صورتش که لحظه به لحظه سرخ تر می شد ادامه دادم: – ولی.. با وجود اینکه ازتون کوچیکترم.. به خاطر تجربیاتی که دارم دلم می خواد یه نصیحت بهتون بکنم.. بعضی وقتا.. فقط به زبون آوردن یه معذرت خواهی.. می تونه از خیلی ناراحتی و دلخوری ها پیشگیری کنه و اتفاقات بدی که در آینده می

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 51

  آمنه با لبخندی که معلوم بود از صدتافحش بدتره گفت: _مرغ همسایه غازه مادر! آرش بانگاه خاصی بهم زل زد و بعداز چندثانیه مکث گفت: _خاله قزی حسودیم بلده پس.. دعای بعداز صبحونه واسه اومدن نسیم فراموش نکنید.. دیگه فرصت نداد گند کاریمو جمع کنم و رفت! خاک توسرم کنن آخه این چه حرفی بود من زدم! حتی خودمم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 194

  گه گاهی سنگینی نگاه های آقا رهام رو روی خودم احساس میکردم. با یک یه سوال گنده روی پیشونیش،تماشام میکرد! دست خودم بود دلم نمیخواست ناهار رو کنارشون بخورم اما از اونجایی که از وقتی اومده بودم از اتاق نزده بودم بیرون، ملکه امر کرده بودن باید باشم! به زور وبا بی میلی آشکاری مقداری از اون پاستای مرغ

ادامه مطلب ...