روز: تیر ۱۷, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۱۳۳

  خوب کنی. میدونی که چقدر بهت وابسته س. پس اشکاتو پاک کن. دیگه م گریه نکن. صحرا انگار که صدای آرش را اصلا نشنیده باشد سوالی که در ذهنش بود را بر زبان آورد: _ آرش مزرعه رو عمدا آتیش زدن؟ آرش جواب این سوال را خوب میدانست، اما خودش را به کوچهی علی چپ زد. _ نمیدونم عزیزم.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۱۳۲

  چشمان گرد شده ی سرباز را دید ولی اهمیتی نداد. خواست به سمت در برود که سرباز جوان انگار که از مافوقش دستور تازهای گرفته بود دستبند دور مچ خود را باز کرد و از اتاق بیرون رفت. صدای مردی که لباس نظامی به تن داشت را شنید. _ بشین. تارخ به سمت مرد میانسالی پشت میز نشسته بود

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۲۷

  و چه ترسویی هستم که با یادآوری اش خنده ام میگیرد؟!! در را با کلید باز می کنم. اول سرم را داخل میبرم و…ماشینِ بهادر اولین چیزی ست که به رویم چشمک می زند! اُه این ماشین…و…در خانه است. آب گلویم را فرو میدهم و با احتیاط و بدون هیچ سر و صدایی داخل میشوم. در را به آرامی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۳۰

  در حین دویدن گفتم: -نیازی هم نیست که بدونی! گمون میکردم اونی که بهم لطف کرده بود و حالا توقع داشته باشه خیلی چاکر و مخلصانه رفتار بکنم با شنیدن این جواب اخم پررنگی حواله ام بکنه و پشیمون بشه از کمکهاش اما نه تنها اینطور نشد بلکه خندید گفت: -شاید احتیاجی نباشه ولی علاقمند هستم که بدونم! از

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۳۷

    آرام زمزمه کرد _یک آدرس براتون میفرستم مطب یکی از استادامه قبل از اینکه مرد اعتراض کند ادامه داد : _قابل اعتمادن ! به کسی حرفی نمی زنن من قول میدم از طرفشون اگر نگرانیتون برای اینه ! همسرتون وضعشون بده تو خونه نمی‌تونیم کاری براشون بکنیم منم تجربه کافی ندارم ! * درد نداشت اما فشار وحشتناکی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۰

.       ارتین: نه والا..ارتباط ندارم..گفتن که من باعث حال بد شما شدم و دیگه کاری باهاشون نداشته باشم اما من کم نیاوردم و هی بهش پیام میدادم..زنگ میزدم‌..حتی شاید امشب ۱۰۰ دفعه زنگ زده باشم..اما جواب نمیده _ مائده گفت شما باعث حال بد منی؟ آرتین: بله.. درسته..فکر میکنم بخاطر حرفیه که اون روز بهتون زدم _

ادامه مطلب ...

انتقام یا عشق (خون اشام) پارت بیست و ششم

این جواب محکم گتی من ک ساکت شدم. با روشن کردن عود توسط گتی چشمانم سیاهی رفت و ب خواب عمیقی فرو رفتم. . . . . . . . . . . چشمانم را با نوازش سرم باز کردم. با چشمانی ب رنگ ابی رو ب رو شدم. چشمانم را باز و بسته کردم ک متوجه واقعی بودن این

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت ۸

گوشی را از روی گوشش برداشته به مادرش کبری نگریست صدای کبری را از آشپزخانه شنید : زنگ زدی بهش ؟ کبری در حالی که زیر گاز را کم می کرد نگاهی به هانا انداخت لبخندی روی لب های هانا آمده روی زمین نشسته کنترل تلویزیون را به دست گرفت و گوشیش را در جیب شلوارش نهاد و گفت :

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۱۴۰

  رضا باتعجب پشت سرم اومد وهمزمان در آسانسور بازشد.. فورا خودمو انداختم داخلش و قطره اشکم روی گونه ام چکید.. _گلاویژ؟ چی شد یه دفعه؟! چرا اینجوری شدی؟ بادستم اشکمو پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم.. _چیزی نیست.. عماد تو آشپزخونه بود داخل نرفتم! _خیلی خب از بیرون واست آب میخرم.. چرا گریه میکنی؟ _از اومدنم خیلی پشیمونم.. کاش

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۵۰

  یزدان همچون گرگی درنده خو که تنها منتظر پاره کردن خرخره موجود مقابلش باشد به سوگند نگاه کرد و بدون آنکه نگاهش را از چشمان سوگند بگیرد ، جلال را مخاطب خودش قرار داد : ـ جلال . ـ بله قربان . ـ همین الان این هرزه رو مثل یه تیکه آشغال از این خونه پرت می کنی بیرون

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۱۶

  تا بخواد در جعبه رو باز کنه و جواب من و بده.. یه پام و تند و عصبی رو زمین تکون می دادم و سعی داشتم قبلِ حرف زدن شاکری خودم حدس بزنم که قراره با چی مواجه بشم.. هرچند که فعالیت ذهنم از شدت عصبانیت.. به کل منحل شده بود فقط نمی دونستم چرا بوی خوبی از این

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۲۹

.     “دلتنگم مثل ماه که هر شب بدون نیمه اش لاغر تر میشود”   نباید اهمیت میدادم..باید هر دومون با خودمون کنار میومدیم‌ آریا پسر مهربون و خوبیه شاید منم بخاطر همینه که انقد بهش علاقه دارم انقد سر در گم شدم که حتی نمیدونم چیکار باید انجام بدم کجا باید برم به کی چی باید بگم یا

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۶۸

  با ضربه ای که روی میزد زد ترسیده تکونی خوردم و باچشم های متعجب نگاهش کردم! _سارا نمیتونم کسی رو جایگزینت کنم! آره.. پسرپیغمبرنیستم وخطا کردم.. سعی کردم جاتو پرکنم و از یادت ببرم اما نه تنها فراموش نشدی بلکه هر لحظه جای خالیتو بیشتر حس کردم و بیشتر بی تابت شدم! سارا من حماقت کردم بهت شک کردم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۱۱

  پامو زمین کوبیدم و با لجاجت و البته اطمینان زیاد گفتم: -من باتو هیچ جا نمیاااام… دیگه نتونست خودش رو کنترل بکنه. یه آن از کوره در رفت و هجوم آورد سمتم و حتی دستش رو برد بالا که بزنه تو گوشم و همزمان گفت: -دختره ی کله شق… سرم رو بردم عقب و دستهام رو سپر سرو صورتم

ادامه مطلب ...