روز: تیر ۱۹, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۳۶

  صدای آرام بقدری بلند بود که واضح شنیده میشد : _اینو کی راه داده تو خونه؟ به چه حقی پاتو گذاشتی اینجا؟ همین حالا گم میشی میری _آرام ، من کارش داشتم میخواستم حرفاشو بشنوم _تو غلط کردی ، همه چیز واضحه ، چرا باز اینو راه دادی اینجا؟ _چون میخوام حرفاشو بشنوم ، حرفایی که پشت تلفن زد

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۲۹

  و بلافاصله بعد از این حرف، دستم را محکم روی دهانم میگذارم! او با آن قیافه ی زوم شده و مورّب در چشمی بهت زده پوزخندی میزند و میگوید: -بد داری تحریکم میکنی با این پرروییات خوشگله… چشم میفشارم. چقدر بد گفت! در آخر تقه ی آرامی به در میزند و با صدای آرام و موذیانه ای میگوید: -تو

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۱۳۵

  _ وایستا ببینم. تو کی هستی؟ چطوری اومدی تو؟ قدمهایش متوقف شدند. صدا آشنا بود. صدای پا به او نزدیکتر و نزدیکتر میشد. صدای داد یوسف مجدد بلند شد. _ با توام؟ تارخ با مکث کوتاهی کامل به سمت صدا چرخید. یوسف با دیدنش مات شد. _ تارخخان… حالا نوبت یوسف بود تا شوکه شده و سر جایش بایستد.

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۳۲

  شنیدم که گفت”عجب” ولی اهمیت ندادم و راه افتادم سمت در… گهی خوب و گهی تلخ و گهی بد! این بود حکایتی که من با امیرسام مرصاد داشتم. دست دراز شده ام ، دستگیره ی رنگ و رو رفته رو لمس نکرده بود که دوباره با حرف بعدیش همونجایی که ایستاده بودم متوقفم کرد: -من گفتم بری که سر

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۳۹

  آزاده ناخواسته پرسید : _بچه اونه ؟ دلارای تلخ خندید درد قفسه سینه اش نفسش را برید اما باز هم لبخند غمگینش پاک نشد _آره ، من فاحشه نیستم فقط عاشق شدم آزاده سرخ شد ناخن هایش را کف دستش فرو برد و با حرص لبش را گزید حرص از خودش با سوال بی جایی که از دخترک پرسیده

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۴

.       وقتی بهوش اومدم کسی بالای سرم نبود احساس غریبی میکردم به سختی نفس می‌کشیدم ماسک اکسیژن رو از دهنم پایین کشیدم به سختی لب زدم _ بــچــهــاااا؟؟ کسی نیومد صدایی هم نمیومد سرم به تنم سنگینی می‌کرد نمیتونستم بچرخونمش به سختی سمت راستمو نگاه کردم کسی نبود باید صبر میکردم تا بچها بیان حالم خیلی بد

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت ۱۱

جلوی در آرایشگاه ایستاده زنگ را محکم فشرد نزدیک ده ثانیه دستش روی زنگ بود که کمی بعد آتوسا با روسری شالی سبز رنگ و مانتویی جلو باز صورتی جلوی درب آرایشگاه و رو به روی پیام عصبی ظاهر شد خشمگین به پیام نگریسته با اخم تشر زد : چته چخبرته ؟ پیام نگاهی به صورت معشوقه اش انداخته دست

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۱۴۲

  صدای رضا که گوشی رو جواب داده بود رشته ی افکارم رو پاره کرد.. _واسه این هم باید جواب پس بدم؟ نکنه میخوای بگی اجازه ی اینجا هم دست توئه؟ نمیدونم عماد چی گفت که رضا بادلخوری پوزخند زد وگفت: _فعلا که انگار ما غریبه بودیم و ازغافله ی رفاقت جاموندیم عماد خان.. ……… _متاسفانه امکانش نیست واگه اذیتت

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۵۲

  یزدان بار دیگر نگاهش را چرخی نامحسوس در دور و اطرافش داد و صدایش را پایین تر از حد معمول آورد : ـ اینجا جای مناسبی برای حرف زدن درباره گذشته نیست …………. اما دیشب هم بهت گفتم ، من وقتی از اون گاراژ بیرون زدم اومدم تو همین عمارت ……….. تمام این سال ها هم تو همین عمارت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۱۸

  – وانمود چرا؟ از اول با تو قرار داشتم.. اینکه از سر تو چه فکرای اشتباهی رد شده دیگه تقصیر من نیست که! نگاه مشکوکش که بین چشمام چپ و راست شد نشون می داد که هنوز باورم نکرده و خب.. حقم داشت.. با اون جریان خواستگاری.. دوباره طول می کشید تا بهم اعتماد کنه و فکرای غلطش و

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۳

.     محبوبه: آخه خواهر من میخوای اینجا بشینی چیکار کنی؟! با اینجا نشستن کاری نمیتونی انجام بدی پاشو بریم تو خونه سرما میخوری _ میشه بذاری تنها باشم محبوبه؟! خواهشاً!! محبوبه: نه خیر نمیشه باد سردی داره میاد دلوین بلند شو وگرنه میکشونم می برمت تو خونه باید تسلیم محبوبه میشدم با اینجا موندنم کاری انجام نمیشد محبوبه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۷۰

  با حرفی که زد بی اراده بخند مصنوعیم از روی لبم پرکشید و جاشو به غم داد.. متوجه منظور ش شدم! انگار آرش خوب میتونست غم توی چشم هامو بخونه! سرمو پایین انداختم و باصدای آرومی گفتم: _من مهم نیستم، مشکلات من تمومی نداره، منوبیخیال! _اما انگار مشکلاتت داره درست میشه! به هرحال این چیزا زمان می بره اما

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۱۳

  امیر کلید انداخت و در خونه اش رو برامون باز کرد و بعد هم کنار رفت تا راه رو برای ما باز کنه. اونقدر توی خودم بودم که حتی جون تشکر کردن هم نداشتم. خودش گفت: -برید داخل. هر موقع هر زمان چیزی لازم داشتین بهم بگین! غذا هم خواستین بخورین کد اشتراک هست از رستوران بخرید . کارتو

ادامه مطلب ...