روز: تیر ۲۰, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۳۸

  وسایلم رو گوشه ای گذاشتم و لباسامو با لباسای راحتی و گشاد عوض کردم و شروع کردم به تمیز کردن خونه . با تمیز شدن کامل خونه روی مبل نشستم و زنگ زدم سفارش غذا دادم شاید عرفان خبری تزش داشت ، دو دل نگاهی به گوشی انداختم ، یعنی میتونستم خبری ازش بگیرم؟ بدونم خوبه؟ چشمام رو بستم

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۱۳۶

  حرارتی که هر دو با لذت به سوختن در آن تن داده بودند. ******* به افرا که چشمانش را محکم بسته و نفسنفس میزد نگاه کرد. لبخند روی لبهایش کش آمد. _ خوبی خانمم؟ افرا ملافهی رویش را تا گردن بالا کشید. بدون اینکه چشمانش را باز کند با صدایی که کمی خش داشت گفت: _ نمیری حموم؟ تارخ

ادامه مطلب ...

انتقام یا عشق (خون آشام) پارت بیست و هفتم

اون مرد برگشت و چشمم ب چشمش افتاد. چشمانی ب رنگ سبز. چشمانی ک قلبم شهادت میداد چشمان گمشده من نیست. -عذرمیخوام اقا هیچی نگفت و با غضب نگاهی بهم انداخت بعدش مشغول خرید الوچه شد. من با ناراحتی نگاهی ب الوچه های توی سینی انداختم. روزی ک ب خاطر این الوچه ها پیش این سینی امدم چشمم ب چشم

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت ۱۲

زنگ در را فشرد دقیقه ای بعد هانا بی اهمیت درب را باز کرده ، متعجب به آرمین نگریست ، خان داداشش از تهران آمده بود اینجا ؟ با تعجب و در حالی که در شوک فرو رفته بود صدای آرمین را شنید : برو کنار ! سلامی با محبت نثار برادر سرد و مغرورش کرده صدای مادرش را از

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۶

.     _ اونم خیلی داره اذیت میشه همش تقصیر منه که اینطوری شد محبوبه: مررررگ دلوین یه بار گفتم بهت نگو رامتین هرجا من باشم هست هر جا نباشم هم نیست پس خواهش میکنم لطفا دیگه اینطوری حرف نزن احساس غریبی میکنم از پشت ماسک لبخند عمیقی بهش زدم چقدر مهربون بود و من میدونستم چقدر کمک کننده

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۱۴۳

  گوشیشو برگردوندم طرفش وگفتم: _باورکردم که الان اینجام و دنبال راه حل واسه جدا نشدنتون هستم! _جواب بده بذارش روی پخش ببینم چی میخواد! خودشو کشت! _نه! دلم نمیخواد صداشو بشنوم! اگه میخوای خودت جواب بده اگرم نمیخوای به من ربطی نداره! _اوکی ولش کن بعدا باهاش حرف میزنم! امروز اصلا حوصله ی سروکله زدن با اون کله پوک

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۵۳

  سوگند به التماس افتاد : ـ یزدان ……… یزدان تروخدا …… تروخدا من و بیرون ننداز ………… فقط یه فرصت دیگه می خوام …….. بذار بمونم . التماست و می کنم ، به پات می یفتم . بذار بمونم عزیزم . یزدان پوزخندی بر لب نشاند و نگاهی به او انداخت و موهایش را بیشتر از قبل میان مشتش

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۵

.     یه بوق..دو بوق…سه بوق.. بالاخره جواب داد فاطی: سلااااااااام دلوین خودم چطور مطوری؟ _ سلام چرا جواب نمیدادی؟ فاطی: چرا صدات اینطوریه دلوین؟! _ سوال منو با سوال جواب نده فاطی: داشتم آشپزی میکردم بخدا گوشیم تو اتاق رو جزوه هام بود تو بگو چرا صدات اینطوریه ؟؟؟ _ هیچی نیست سرما خوردم یکم فاطی: این از

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۳۷

  لبام رو زیر دندونم گرفتم _ ببخشید مزاحمت شدم اما به کمکت نیاز دارم صداش خنثی بود و نمیشد چیزی حدس زد _ اگه بتونم کمکت کنم حتما کمک میکنم ، بگو _نامزد سابق امیر اینجاست میای سراغم؟ صداش کمی نگران شد _ خوبی الان ؟ کاری نکرده ؟ _ نه نه ، کاری نکرده اگه میتونی لطفاً بیا

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۱۹

  راضی از تاثیری که تونستم روش بذارم.. لبخند عمیقی زدم و دوباره چاقو رو دستم گرفتم تا کیک و ببرم ولی قبلش میران.. کیک و دوباره سمت خودش کشید و خیره تو چشمای متعجب من با خونسردی لب زد: – مگه واسه من نگرفتیش؟ – چرا! – خب دیگه چه لزومی داره تقسیمش کنی؟ – یعنی چی؟ مگه واسه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۷۱

  بی توجه به سوالم به نقطه ای خیره شده بود و بادست پوست لبشو میکند! فکرکردم نشنیده و اومدم یه بار دیگه بپرسم که گفت؛ _اومده بودم بهت بگم دارم میرم! نمیدونم چرا باحرف آرش قلبم یه جوری شد! با اینکه میدونستم چی میخواد بگه، پرسیدم: _بری؟ کجا؟ _همونجایی که بخاطر کنسل شدنش بابام اون همه سفته ازت گرفت!

ادامه مطلب ...