رمان رسپینا پارت 38
وسایلم رو گوشه ای گذاشتم و لباسامو با لباسای راحتی و گشاد عوض کردم و شروع کردم به تمیز کردن خونه . با تمیز شدن کامل خونه روی مبل نشستم و زنگ زدم سفارش غذا دادم شاید عرفان خبری تزش داشت ، دو دل نگاهی به گوشی انداختم ، یعنی میتونستم خبری ازش بگیرم؟ بدونم خوبه؟ چشمام رو بستم