روز: تیر ۲۴, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۴۶

  با شنیدن صدای در چشمامو بستم و سرمو تکیه دادم به دیوار با باز شدن یهویی در اتاق از جا پریدم و با ترس برگشتم سمت در که رادانو دیدم ، اخماش توهم بود اما نگرانیش به وضوح مشخص بود رفت سمت کمد دیواری و یه مانتو و شال آورد هنگ کرده نگاهش کردم اومد سمتم بزور شال رو

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۳

  یاسمین طوری مات شد که ابروهای ارسلان از نگاه اشکی و رنجیده اش درهم پیچید و چند ثانیه هم طول نکشید که با نگاه وحشی ارسلان ، نگاه ناباور دخترک به اشک نشست. چانه اش از بغض میلرزید و جرات نمیکرد کلمه ایی به زبان آورد. از چاله افتاده بود توی جهنمی که حتی جلادش را هم نمیشناخت. ارسلان

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۳۳

  البته ده قدمی جلوتر از من راه می‌رود و به هیچ جا هم نگاه نمیکند. واقعا مغرورِ جذاب برازنده اش است! کمی با احتیاط فاصله را پشت سرش کمتر میکنم. چسب بشوم، شده ام دیگر! وقتی سرِ خیابان میرسد، شاید سه قدم ازش فاصله داشته باشم. خب آخر بدون هیچ حرفی که نمیشود. لااقل باید یک آشنایی بدهیم یا

ادامه مطلب ...

انتقام یا عشق (خون آشام) پارت ۳۱

با صدای افتادن وسیله ای از اتاق مادربزرگم ب سمتش دویدیم. در را باز کردم با دیدنش ک روی تخت دراز کشیده بود کمی تعجب کردم اما وقتی ب سمتش رفتیم دیدم ک طستش روی میز کنار تخت هست. -دورت بگردم من چی میخاستی -سیـ…. ـنره سرم داره میترکه میدونم خون زیادی ازم رفته -نه مامان جونم الان ک خوبی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۳۶

  ایستاد و چرخید سمتم.کنجکاوانه زل زد تو چشمهام و پرسید: -چی!؟ برای گفتن و نگفتن اون حرفها دودل بودم.نمیدونستم بگم پشت سر اون کسی که دنبالش حرف زیاد هست یا نه؟ سکوت و مکثم که طولانی شد کلافه گفت: -اهههه! دِ بگو دیگه! مزد زبونت رو میخوای به کارش بندازی و تو دهنت بچرخونیش؟ آب دهنمو قورت دادم.چند تار

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۴

.       صبح ساعت ۶ با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدیم مبینا هنوز خواب بود با کلی تکون دادن و جیغ جیغ بالاخره بیدارش کردم بعدم رفتم وضو گرفتم نمازمو خوندم و از اتاق زدم بیرون بچها دور میز جمع شده بودن انقد خسته بودیم هممون که هیچکدوم جون نداشتیم ساعت سه خوابیده بودیم شیش بیدار

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۴۴

  دلارای خیره اش شد پیراهن آبی رنگی به تن داشت و دو دکمه بالایی باز بود. گردنبند مردانه ای در گردنش بود و آستین های لباسش تا زده شده بود دلارای به کفش های سورمه ای رنگش نگاه کرد و تلخ پوزخند زد مثل همیشه مرتب بود در دل خودش را سرزنش کرد (انتظار داشتی ته ریش داشته باشه

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت ۱۸

شب شده بود ! با کمک ریحانه جیم کرده بود تا برود ! به خانه که رسید مورد خشم مادرش قرار گرفت وارد اتاقش شده لباس هایش را پوشید عطر و ادکلن زد ، خود را آراست در حقیقت مرتب کرد استرس فراوانی وجودش را تسخیر کرده بود و منبع این ترس از آتش عشقی زبانه می کشید که به

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۱۴۷

  توی شوک حرف های رضا بودم.. انگار نمیخواستم باورکنم اون آدمی که همین چند دقیقه پیش من رو شست وانداخت روی بند رضا بوده! بهت زده به صفحه خاموش لپتاپم خیره بودم که صدای زنگ موبایلم رشته ی افکارم رو پاره کرد.. _جانم عزیز؟ _چی شدی تو پسر؟ قرار بود زنگ بزنی نگرانم کردی! _نگران چی هستی قربونت برم؟

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۵۷

  نگاهش میخ چشمان یزدان بود و وجود توده ای حجیم و داغی که راه نفس را بند می آورد ، میان حلقش حس می کرد ……… توده ای که چشمانش را به نم نشانده بود و تصویر جدی یزدان را لحظه به لحظه در نگاهش تار و تارتر می کرد ………… نمی دانست ……. از هیچ کدام از این

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۳

.       پس از ساعت ها بالاخره عزم رفتن کردیم کلی حالم بهتر شده بود تا بوده همین بوده وقتی حالم بد بود خوبم میکردن ساعت هشت شب بود هوای تاریک و قدم زدن تو این هوا حال ادمو زیر و رو میکرد همگی دستای همدیگه رو گرفتیم و زدیم به دل جاده و با پیاده روی خودمونو

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۴۵

  یک هفته از اون ماجرا گذشته بود و خودمو تو خونه حبس کردم ، در رو برای هیچکس باز نکردم جز یکبار که مجبور شدم برای پستچی که مواد غذایی ارسال کرده باز کنم و بزور عرفانو رد کنم بره ، یک هفته کلش با گریه گذشت ، با غرق شدن تو خاطرات گذشته ، تو عکسا و ویدیو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۲۳

  – خیله خب فهمیدم.. دیگه نمی خواد خجالت بکشی.. هدف منم اینه که رابطه امون به جایی برسه که این خجالته برداشته بشه ولی.. حق داری.. انتظار بیجاییه که انقدر زود باهاش کنار بیای و حداقل در برابر من از وجودت حذفش کنی. مشکلی نیست.. صبر می کنم! سکوتی که در جواب حرفام داشت.. مطمئناً فقط به خاطر این

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۲

  نگاهی به صورتم انداخت نیشخندی زد و بابا رو به عقب هل داد -پیرمرد دخترت عاقل تراز توعه با فدا کردن خودش جون بی ارزش تو و این حروم زاده رو نجات داد دخترت ر‌و می برم به عنوان پیش کش تا اخر یادت باشه نریمان پسر قدرت نونوا چه بلایی سر دخترت اورد می خواست بشه دوماد خونه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۷۵

  بهت زده نگاهش کردم و آب دهنم رو قورت دادم که از چشمش پنهون نموند! دلم میخواست وانمود کنم که از این موضوع خبر نداشتم اما دلیلی واسه پنهان کاری نبود و این تصمیم خوده آرش بوده و من واقعا تقصیری نداشتم! _خبر داری مگه نه؟ باحسرت آهی کشیدم و سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم.. _امروز بهم

ادامه مطلب ...