رمان عشق صوری پارت 215
* چهار روز بعد* تلفنم پشت سرهم زنگ میخورد اما من جرات اینکه تماس رو جواب بدم نداشتم. من از شدت شرمندگی اتفاقات پیش اومده حتی دلم نمیخواست خودمو تو آینه نگاه کنم چطور میتونستم تماسهای مامان رو جواب بدم!؟ لبم رو عصبی وار زیر لبهام می جویدم و درحالی که دستهام رو بهم چسبونده بودم و بین زانوهام