رمان آرزوی عروسک پارت 88
میون گریه پوزخندی زدم وگفتم: _لابد اجی مَجی هم کردی و اون سفته ها افتاد دست تو! کلافه چنگی به موهاش زد وگفت: _سخته کسی حرفاتو باور نکنه نه؟ درد داره وقتی داری حقیقت رو میگی پوزخند تحویل بگیری و باورت نکنن؟ مگه همین نیم ساعت تونبودی که اصرار داشتی باورت کنم؟ حالا جای ما برعکس شده.. منم ازتو