رمان دل دیوانه پسندم پارت 1
مقنعه ام رو روی موهام مرتب کردم و تقه ای به در زدم.. باصدای بفرمایید استاد وارداتاقش شدم وبا لبخند سلام کردم… بادیدنم مثل همیشه لبخندی زد منم از اون بدتر با نیش باز گفتم؛ +صبحتون بخیر استاد.. خوب هستید؟ گفته بودید بعداز کلاس برم خدمتتون.. _علیک سلام دخترم.. صبح که دیگه نه اما ظهرشما هم بخیر! بفرما… باز