رمان عشق صوری پارت 223
کیفمو برداشتم و به دنبالش از خونه زدم بیرون. مونا جلوی خونه و کنار امیر ایستاده بود و پچ پچ میکرد. تا چشم تو چشم شدیم چشمهامو واسش تو کاسه چرخوندم و اینجوری واسش خط و نشون کشیدم. آب دهنشو قورت داد و لب زنان گفت: -به مرگ خودم اگه میدونستم اومده! پوزخندی زدم و گفتم: -آره ارواح عمه