11 مرداد 1401 - رمان دونی

روز: 11 مرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق صوری پارت 223

  کیفمو برداشتم و به دنبالش از خونه زدم بیرون. مونا جلوی خونه و کنار امیر ایستاده بود و پچ پچ میکرد. تا چشم تو چشم شدیم چشمهامو واسش تو کاسه چرخوندم و اینجوری واسش خط و نشون کشیدم. آب دهنشو قورت داد و لب زنان گفت: -به مرگ خودم اگه میدونستم اومده! پوزخندی زدم و گفتم: -آره ارواح عمه

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 72

  در اتاقو آروم بستم پنجره ها حفاظ داشت همه رو باز کردم لباسامو عوض کردم و صورتمو با شوینده شستم ، برای اینکه دیرتر بخوابم کمی مشغول رسیدگی به پوستم شدم ، اما فایده ای نداشت ، کلافه بلند شدم گوشیمو سر ساعت گذاشتم قرص آرامبخش هم خوردم و دراز کشیدم آروم آروم خوابم برد. با صدای گوشی بزور

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 21

  ماهرخ با ناراحتی لب گزید: آخه دختر خوب من هر چی میگم به صلاح خودته.‌ چرا عصبانی میشی؟ _من بدبخت و با مادرم تهدید کردن میفهمی؟ ارسلان قل و زنجیرم کرده اینجا بعد اون احمد عوضی منو با مادرم تهدید می‌کنه که برگردم. از من بدبخت تر کیه؟ نمیتونم برگردم چون آقا ارسلانت گفته چه بخوام چه نخوام اینجا

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 51

  جواب آبتین را با لبخند میدهم: -خواهش میکنم… ممنون از شما… زیر سنگینی نگاهِ آن پسر از اتاق بیرون می آیم و در را می بندم. چند ثانیه ای در حالتی از هنگی می مانم. البته که زیاد طول نمیکشد. چون نگاهِ خانمِ زند، به اضافه ی نگاهِ دو دختر، و در آخر، نگاهِ مستقیمِ بهادر باعث میشود که

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 54

  وحشت سراسر وجودمو فرا گرفت با دیدن صحنه ای که تو فیلمهای جنایی هم ندیده بودم… چند تا مرد گنده لات یه زنو شکنجه میدادن و دو مرد دیگه دستهای جوونی که ظاهرا با اون زن نسبت داشت و جلوی نویان زانو زده بود رو گرفته بودن که نتونه تکون بخوره و کاری از دستش برنیاد… از سرو صورت

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 10

  اطلاعات مشتریو به کسی نمیدن. می دونستم اگه گیره رو به ارس بدم،مدت زمان بیشتری طول می کشه و حتئ ممکنه بخاطرِ معذوریت های قانون نتونه چیزی پیدا کنه..سری تکون دادم و گفتم: -خبرشو بهم بده. اتش -اینجاست. عکسِ شرکت رو مقابلش قرار دادم. به مبل تکیه داده بود و با دقت به عکس هایی که روی میز بود،نگاه

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 162

  ارسلان دکمه های پیراهنش را یک به یک باز کرد و پیراهن را روی پای دلارای انداخت : _میرم دوش بگیرم پاتو بیرون نمیذاری از اتاق تا برگردم بوی عطری که روی پیراهن ارسلان بود ، باعث زیر و رو شدن معده‌اش شد تمام تلاشش را کرد تا عق نزند خیره‌ی ارسلان ماند تا از در خارج شود و

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۰

.       چه بگویم؟ بگم حالم خوش نیست چون عاشق دیگری ام؟ بگم ازت بدم میاد؟ بگم تو مثل مهیاری؟ چی بگم؟ باز هم سکوت باز هم خنده های دروغین.. لبخند مصنوعی به لب هایم نشاندم _ خوبم علی..یکمی گرد و خاک رفته تو گلوم داشتم کمک مامان حیاطو میشستم.. + دیوونه فکر کردم گریه کردی‌‌.. درست حدس

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 28

سمیه کلافه بود ، هیچ دلش نمی خواست با آرمین هم کلام شود اما این نگاه خیره ی پر از گله او را مجاب می کرد سر بلند کند و به او چشم بدوزد آب دهان قورت داده گفت : ممنون خو..خوبم !   سمیه صدایش می کرد و الان می‌گفت دختر عمو ! خب حق داشت عصبانی بود !

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 4

  وحشت کردم و چشمامو محکم روی هم فشردم و وقتی باز کردم دیگه کنارم نبود.. فقط میخواست منو بترسونه؟.. لعنتی..مگه دیوه که اینقدر ازش میترسی… کودکانه تو دلم اعتراف کردم از دیوم ترسناک تره..چشماش میخواد ادمو بخوره.. پوزخندی به فکر خودم زدم و برگشتم تو اشپزخونه.. تنگ اب رو به همراه یه لیوان گذاشتم روی میز و لب زدم:

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 9

  و قبل از اینکه بهش فرصت نفس کشیدن بدم دست هامو روی گلوش گذاشتم و زمزمه کردم: -با زندگیت خداحافظی کن،حرومزاده. چشم هاش درشت و سرخ شد و بعد…بنگ!!! خون کثیفش روی دیوار پاچیده شد و جسم مفلوکش،کنار همسرِ بیهوشش روی زمین افتاد. دستکش های خونیم رو با ملافه های روی تخت پاک کرده و بعد پوشه ای که

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 3

  پشت چشمی نازک کردم وگفتم” + دلتنگیتون برای دانشجو هاتون رفع شد استاد؟ خوب دل و قلوه میدادین به بهانه ی سوالاشون! نگاهش شیطون شد.. _ میدونی خوشبختانه اون دانشجوییم که دلتنگش بودم افتخار داد سر کلاسم بیاد و دلتنگیم رو رفع کنه..! از ابراز احساسش حس خوبی گرفتم و یکمم خجالت کشیدم لبخندی بهش زدم که با خباثت

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 75

  با رسیدن به bmw730li که چند ماه پیش در آخرین سفرش به دبی به صورت اختصاصی خریده بودش، در ماشین را برای گندم باز کرد و کمک کرد روی صندلی جلو جای بگیرد . حمیرا که او هم بالای ایوان ایستاده بود و خیره خیره با ابروان بالا رفته ، یزدانی را نظاره می کرد که تا آن زمان

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 141

  …خلاصه حکیم با روش خودش بدون اینکه بخواد شربتی بده یا روغنی به بدنش بماله.. پادشاه و درمان کرد و فقط بهش گفت برو چوگان بازی کن و با چوب محکم به گوی ضربه بزن و بعد حموم کن و یه کم بخواب تا خوب بشی.. پادشاهم این کارا رو کرد و فرداش دید حالش خوب شده.. بعد به

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 71

  بعد از حرف زدن با آرام زیادی تو خودم فرو رفته بودم ، همه چیز کم کم رنگ جدیت میگرفت بخصوص که قرار بود خانوادم در جریان باشه ، برای شناخت بیشتر و من کمی ترس داشتم از این شناخت. ~~~~ توی ماشین نشستیم _آرام رو برسونیم خونه پیش خواهرش ، دل نگران نباشه _اینطور دل نگران توام _نترس

ادامه مطلب ...