رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۹
. (دلوین) تو اتاقم راه می رفتم از این سر به اون سر از اون سر به این سر دیگه کاری ازم بر نمیومد پسفردا زمان عقدمون بود میرفتم صحبت میکردم با اریا؟ میرفتم بهش میگفتم دارم عقد میکنم؟ چی میگفتم؟ چطوری به ارامشی که حتی از یک کیلومتری اون داشتم باید میرسیدم؟ من با خودم