رمان گریز از تو پارت 22
نگاهش به پتو افتاد… تن دخترک سرد بود و هوای اتاق ، سردتر… یک لحظه خم شد تا پتو را روی تن او بکشد که با شنیدن صدای قدم هایی که سمت اتاق می آمد با عجله تنش را عقب کشید. سمت در رفت و تا خواست دستگیره را پایین بکشد ماهرخ با هراس داخل آمد. ابروهای ارسلان بهم