روز: مرداد ۱۲, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۲۲

  نگاهش به پتو افتاد… تن دخترک سرد بود و هوای اتاق ، سردتر… یک لحظه خم شد تا پتو را روی تن او بکشد که با شنیدن صدای قدم هایی که سمت اتاق می آمد با عجله تنش را عقب کشید. سمت در رفت و تا خواست دستگیره را پایین بکشد ماهرخ با هراس داخل آمد. ابروهای ارسلان بهم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۵۲

  نه دیگر، این یکی زیادی است! خنده ام را جمع میکنم و لحنم را جدی. -کافیه پررو نشو! تن و بدنتم جمع کن اینجا خانواده زندگی میکنه… انگاری مجبوره تو چله ی زمستون بدون لباس بیاد بیرون و خودنمایی کنه! بعدم تا یکی نگاش کنه، بگه خوردی منو…خوبه حالا چیزی نداره، ما هم که ندید بدید نیستیم! اصلا نگاهش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۵۵

  گیر افتاده بودم و خودم رو تو دل یه مخمصه ی بزرگ می دیدم.یه مخمصه ی ترسناک…. نفس زنان و با وحشت به نویان نگاه کردم. یکیشون پرسید: -منشی خصوصیته!؟ نویان که همچنان خیره به من بود فقط سرش رو تکون داد تا اینجوری جوابی به سوال اون مرد خشن و چغر و زخمت چهره بده. اشاره ای به

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۱۲

  داخل گلدون ها،قو ها و فیل ها…هیچ چیزی نبود. مطمئن شدم داخل سالن چیزی پیدا نمیشه و سمت اتاق خواب ها حرکت کردم. دوتا اتاق خواب در انتهای سالن بود و اتاق سمت راست رو باز کردم. اهمیتی به چیدمانش ندادم و کشوها و پاتختی هارو با دقت گشتم. برای اطمینان اینه رو از روی میز برداشتم و با

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۶۳

  نور از لا به لای پرده های شیری رنگ وارد اتاق شده بود صدای نفس های منظم ارسلان از پشت گوشش باعث چرخیدن سرش شد به پهلو دراز کشیده بود و موهایش به طرز زیبایی روی پیشانی اش ریخته بود لبخند به لب به سمتش چرخ خورد و زیر لب زمزمه کرد : _چی میشد همیشه همین قدر آروم

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۲

.       داشتم با آقای خودم صحبت میکردم که صدای زنگ گوشی ام بلند شد و دیگر اجازه ی صحبت نداد از جیبم بیرون کشیدمش اسم کارن خود نمایی میکرد تنها رفیقی که نگه داشته بودمش! کلید سبز را فشردم و منتظر صحبتش شدم + کجایی اریا؟ لحنش لحن همیشگی نبود کمی نگران شدم _ مشهدم کارن..چرا؟چیزی شده؟

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۵

  وقتی چیز مشکوکی تو اتاقش پیدا نکردم کارمو تموم کردم تا سر و کلش پیدا نشده… نفس راحتی کشیدم و با خیال راحت وسایل رو جمع کردم و رفتم بیرون..خوب شد تا نیومد کارم تموم شد… از عکس العملش وحشت داشتم… سری به غذای روی گاز زدم و زیرشو کم کردم و رفتم حمام تا یه دوش بگیرم.. احساس

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۱۱

  -خوش اومدی دخترِ خوب. و بعد،میسترس با سرعت خودش رو در اغوشم پرت کرد و مشغول بوییدن بدنم شد. گوشش رو نوازش کردم و بوسه ای به سرش زدم که خرناسی کشید و زبونش رو بیرون اورد. خودش رو به بدنم می کشید و با شیطنت ابراز دلتنگی می کرد. دستی به سرش کشیدم و چشم های ابی و

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۴

  سری تکون داد وبا شیطنت های تموم نشدنیش گفت: _ پس قراره مخمو بخوری هعیییی اشکال نداره .. عاشقی وهزار دردسر! شروع کن عشقم من آماده ام…! پس گردنی بهش زدم و جوابشو ندادم _پرونده ی سروش میلانی سی و سه ساله افسردگی شدید با پرخاش… یه دفعه انگشتمو به حالت تفکر کنار لبم گذاشتم وادامه دادم: عه چه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۷۶

  ـ اگه داخل کسی نیست برم داخل . منشی نگاه گذرایی به گندمی که نگاهش می کرد انداخت و به سرعت سری تکان داد و دستی به موی بیرون زده از گوشه روسری اش کشید و از پشت میز بیرون آمد و سمت در شیشه ای رفت و در را باز کرد ……….. از اینکه برخلاف همیشه ، امروز

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۷۳

  با رسیدن به در مدیریت نفس عمیقی کشیدم و آروم در زدم با بفرماییدی که شنیدم ، در رو باز کردم و آروم وارد شدم مدیریت منو شناخت و انگار انقدر از دستم عاصی بود که نذاشت حتی سلام کنم _به به خانوم امیری ، چه عجبی شما یه سری به دانشگاهتون زدید _سلام آقای رستمی ، متاسفم که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۴۲

  * سر میز صبحونه نشستم و خیره به اقلامی که رو میز چیده بود و همینجوری داشت به تعدادشون اضافه می کرد با توپ پر گفتم: – بخوای بازم وقتی میام خونه ات این شکلی تدارک ببینی و خودت و تو خرج بندازی دیگه نمیاما! به جای ناراحت شدن لبخند عمیقی زد و گفت: – نترس.. ما یه رسمی

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۱

.       تمام عکس ها رو زیر و رو کردم انقدر از چشمانم اشک جاری بود که تیشرتم را هم خیس کرده بود..! سیاهی اسمان جایش را به سفیدی داده بود پرده را کنار زدم و به باغچه ی کوچک وسط حیاط زل زدم حیاطی که گاهی خنده ام،گاهی گریه ام،گاهی قهقهه و گاهی ضجه ام را با

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۲۱

  -چی!!؟ نگاه خونسردی بهم کرد و گفت : -می خوام بیام ایران منم مرخصی میگیرم تنهایی درس خوندن اینجا حال نمیده. منو تو باهم اومدیم اینجا باهم از اینجا می ریم.. تعجب زده گفتم : -الاغ من کار دارم باید برم تو چکار داری دقیقا!؟ منو پس زد و رفت سمت کمدش.. چمدون رو هم بیرون اورد و نگاهی

ادامه مطلب ...