روز: مرداد ۱۳, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۲۳

  _دختر من کجاست عوضیا؟ چرا هیچکی یه جواب درست به من نمیده؟ بازهم هیچکس جوابش را نداد و زن کفری سمت خدمتکار مخصوص یاسمین رفت. _حداقل تو یه چیزی بگو پریوش. بچه ام کجاست؟ دخترک با ترس سرش را پایین انداخت و لب گزید. _خانم جان… بخدا… _بخدا چی؟ مگه تو شب و روز همراه یاسمین نبودی. پرسیدم الان

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۵۳

  شروع به پیدا کردنِ دلیل میکنم: تکه ی قرمزِ موهایم؟ چتری هایم که درست است انشاا…؟! دستی به چتری هایم میکشم. یا نکند هنوز در فکرِ آن لباس زیر اسپرت است؟ این یکی خجالتم میدهد و به رویش اخم میکنم. اما لحظه ای بعد فکر میکنم شاید منتظر بود به اتاقش بروم و بخواهم امروز هم در کمال سخاوت

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۵۶

  یه نفر ناشناس،منو از صندوق عقب بیرون آورد.دیگه حتی رمق داد زدن هم نداشتم. داد زدنهایی که بیفایده بودن و فقط خش صدامو بیشتر میکردن. تنها کاری که تو اون لحظه کردم این بود که با ترس سرم رو تکون دادم و گفتم: -کجام ؟ من کجام ؟ تورو خده ولم کنید…خواهش میکنم. من چیزی به کسی نمیگم….به اون

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۴

.         بالاخره پس از اون همه گریه ای که کردم نتونستم جلوی رسیدن این روزو بگیرم روزی که به عقد علی در می اومدم و باید از عشق آریا خداحافظی میکردم.. همه خوشحال بودن ذوق و شوق تو صورتشون می بارید کاش میتونستم این عقدو بهم بزنم.. کاش.. دلارام از دور داشت نزدیکم میشد ساعت پنج

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۱۴

  درد اونقدر وحشتناک بود که کاسه چشمم پر شد و با با فریاد دردمندی گفتم: -کثااافت موهامو ول کن. صورتم رو مقابل صورتش گرفت و با تهدید گفت: -دیگه دور بر نمی داری جوجه وکیل. فهمیدی؟بخوای دور برداری عاقبت میشه مثل دوستت. پای ترنم که به وسط کشیده شد،خشم و درد درهم امیخته شد و قدرت گرفتم و با

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۶۴

  تخت سینه تا چانه‌اش را محکم دست کشید تا تمیز شود و سپس خودش را گربه شور کرد و شیر آب را بست. چند ثانیه ای صبر تا نفسش چاق شد و سپس به سمت در حمام رفت اما با یاداوری چیزی سر جایش سیخ ایستاد. نفسش را کلافه بیرون فرستاد تازه به خاطر اورد که نه حوله برداشته

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۶

  ********************************************** چند روزی میشد من جن بودم و سامیار بسم الله..اصلا همدیگه رو نمیدیدم… من صبحا قبل رفتنش میز صبحانه رو اماده میکردم و بعد از رفتنش میرفتم جمع میکردم.. روزا به کارای خونه خودمو سرگرم میکردم و شب قبل اومدنش میز شامو میچیدم و وقتی مطمئن میشدم خوابیده میرفتم جمع میکردم… ازش میترسیدم..وحشت داشتم.. میترسیدم بازم بخواد بهم

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۱۳

  فصل سوم عطرِ تنت رو جا گذاشتی سیبِ سبز. یک صدایِ گیرا…یک رایحه نفسگیر و لمسِ یک دست قدرتمند! دست و پا می زدم،مغزم قسمت خاطراتش رو به باد فراموشی سپرده و تنها حسی که به قدرت خودش پابرجا بود،بویاییم بود. رایحه سرد و تلخی درون سلول های تنفسیم عجین شده بود. رایحه ای که خطر رو فریاد می

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۵

  لبخندی زد وگفت: _ فکرمیکنم نیازه خانوم یاقوتی چون صحبتامون به درازا میکشه لبخندی زدم و موافقت کردم لحن و برخورد صمیمیش بهم حس بد نمیداد همونطور که گفتم به نظر جنتلمن و با شخصیت میومد یه آقای حدودا ۴۰ یا ۴۵ ساله بود که مشخص بود با تجربه و پخته است صدای در اومد و ابدارچی دوتا قهوه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۷۷

  پناهی با دیدن کبودی های بازوی گندمی که رو به سیاهی سوق پیدا کرده بود ، ابروانش را درهم کشید : ـ چی کار کردید با دست این دختر ؟ …………. این دست که ناکار شده . یزدان هم با دیدن سیاهی بازوی او که انگار بیشتر از ساعت پیش شده بود ، ابروانش را بیشتر از قبل درهم

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۳

.         به اتاقم که رسیدیم اول اون داخل شد بعدم من دلارام روی تخت نشست منم کنار دستش به صورتش نگاهی انداختم _ دلخوری ازم دلارام؟ نگاهم نکرد جوابمو نداد دستمو زیر چونه اش گذاشتم و چرخوندمش به سمت خودم اجبارش کردم به صورتم نگاه کنه _ میگم دلخوری ازم دلارام؟ جواب نمی داد پا‌شدم از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۴۳

  واسه همین یه کم از در فاصله گرفتم و درحالیکه سعی می کردم صدام دورتر از جایی که هستم به نظر بیاد داد زدم: – مهنــــار؟ کجایی؟ خونه نیستــــی؟ خودم و یه گوشه قایم کرده بودم ولی دیدم که یهو عین برق گرفته ها برگشت سمت در و با رنگ و روی پریده وضعیت و بررسی کرد و وقتی

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۲۲

  حدسم درست بود بابا داشت عمه سمانه رو میزد در واقع عمه سمانه خودش رو سپر یکی دیگه کرده بود.. قلبم داشت می اومد توی دهنم.. بابا انگار قصد جونش رو کرده بود رفتم جلو دستم رو بلند کردم ولب زدم : -بابا داری چکار میکنی!؟ بابا از صدای من از زدن دست برداشت و نگاهی بهم انداخت با

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۹۵

  جرات پرسیدن هیچ سوالی از دکتر نداشتم که آرش پرسید؛ _حالش چطوره آقای دکتر؟ _شما پسرشون هستید؟ _بله من پسرش هستم توروخدا بگید نفس میکشه وخوب میشه! _نگران نباشید بیمارتون احیا شد و اعلائم حیاتیشون به روال عادی برگشت… نفس حبس شده ام رو بیرون دادم و زیرلب زمزمه کردم: _خداروشکر.. خدایا شکرت.. آرش که انگار نور امید به

ادامه مطلب ...