15 مرداد 1401 - رمان دونی

روز: 15 مرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 25

  ماهرخ که میرفت خانه ی خودش، سکوت و سیاهی و تنهایی طوری در ساختمان حاکم میشد که حتی از سایه ی خودش هم بترسد. نمیدانست ارسلان آمده یا نه… یک ساعت از نیمه گذشته بود و اضطراب و استرس باز هم داشت روح و روانش را میخورد. پتو را میان انگشتانش مشت کرد و آب دهانش را قورت داد.

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 55

  -کوفتت بشه!! -آخ!! دست روی کاسه ی سرش میگذارد! با خشم نگاهم میکند. واقعا زدمش… و واقعا به هدف خورد!! -زدی! -آ…ره!! خم میشود و لنگه کتانی را برمیدارد و به سمتم پرتاب میکند. و برعکسِ من، اصلا به هدف نمیخورد! خنده ام میگیرد و شکلکی برایش درمی آورد و با زبان بیرون آورده میگویم: -هه هه هه نخورد

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 80

  در اتاق رو بستم ، باید وسایلمو جمع میکردم که فردا از سر کار اومدم راحت باشم ، بعد کار که میومدم فقط اتاقو تحویل میدادم و وسایلمو میبردم بعدش دوباره برمیگشتم آموزشگاه برای مشاوره ، و در نهایت آخرشب کارای خونه رو نظم و مرتبی و چیدمانو انجام میدادم ~~~ با اتمام کار مشاوره با خستگی بلند شدم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 58

  نفس عمیقی کشید.گرچه فاصله گرفته بود اما دوباره قدم زنان اومد سمتم….بدون اینکه قد بلندشو خم بکنه تا به من خیره بشه ، دستشو زیر چونه ام گذاشت و با بالا گرفتن سرم گفت: -ساتین …نمیتونم آزادت کنم.یه نمیتونم خیلی قوی در کار…یه نمیتونم خیلی خیلی قوی…. با بغض لب زدم: -آخه مگه من چیکار کردم…من که گفتم هیچی

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۸

.         ایفون به صدا در اومد پس از چند تا بوق ممتدد بالاخره کسی ایفونو برداشت صدای یه زن بود خدا رو شکر کردم + کیه؟ چی میگفتم؟ چی باید میگفتم اصلا؟ _ سلام..ببخشید خانوم یه چند لحظه تشریف میارید دم در؟ صدای پر تعجبشو شنیدم + شما؟ _ شما میشه تشریف بیارید دم در؟! همینجا

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 18

  صدای خندانش رو لحظه اخر شنیدم که گفت: -حتما. دیگه چیزی نشنیدم و از خونه خارج شدم. کرولاین همراه جنسی خوبی بود،کاملا واقف بود باید چه کاری انجام بده و خیلی خوب می دونست باید کاری کنه که بدنش بوی شامپو بده،چون به شدت بوی تن زن ها بهمم می ریخت…هر عطری به جز،عطر سیب. چشمام رو محکم بستم،کارهای

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 166

  بهت زده سر تکان داد _ نه ارسلان دستش را روی شکم وپهلوهایش سر داد _ شدی! شکمت ، پهلوهات… دلارای وحشت زده نگاهش کرد _ خودم ‌… حس نمیکنم _ ولی من حس میکنم! دستش را نوازش وار روی پوست دخترک کشید و ادامه داد _ من بدنتو حفظم دخترجون دلارای نفهمید چه شد فقط می‌دانست باید این

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 8

  ************************************************ نشستم روی اولین نیمکت تو پارک و دست عسل رو هم کشیدم تا کنارم بشینه… با خنده دستمو گرفت و گفت: -خب از اینا بگذریم..بگو ببینم تیپ و قیافه ی پسره چطوره..تا الان که همش از اخلاق و رفتاره سگیش گفتی..چطوره؟ خوشتیپ و خوش قیافه هم هست؟… لبمو گزیدم و با هیجان گفتم: -وای عسل..اگه ببینیش..خیلی خوشتیپه..صورت مردونه…یه

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 17

  با نهایت قدرتم اسمش رو صدا می زدم و التماس می کردم صدام رو بشنوه. هر لحظه صداش نزدیک تر می شد و نگرانی و ترس درون صداش به وضوح حس می شد: -نیاااااااااااااااااااااااااااااز. اشک ریختم و شدیدتر خودم رو به چاه کوبیدم و فریاد خفه ای کشیدم و اسمش رو صدا زدم. بی فایده بود….متوجهم نمی شد. اشک

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 7

  بی حرف دیگه ای سمت صندلی گوشه اتاق رفتم تکیه گاهش رو تو دستم گرفتم و از قصد طوری که صدای گوشخراشی ایجاد بشه روی زمین کشیدمش و رو به روی سروش قرارش دادم. توقع داشتم صدای صندلی اذیتش کنه اما باز هم هیچ حرکتی نکرد و حتی برنگشت کوچیکترین نگاهی کنه! مهم نبود خیلی ریلکس روی صندلی رو

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 79

  ـ اندفعه برای خودم نیومدم ………… برای ای دختر اومدم . و با ابرو به گندمی که یک قدم عقب تر از او ایستاده بود اشاره کرد . زن نگاهش به سمت گندم کشیده شد و با دیدن او ابروانش بالا پرید ……….. برای خودش هم جای سوال داشت که چرا از همان دقیقه اول متوجه حضور این دختر

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 79

  برنامم تکمیل شده بود ، این هفته تا ظهر بوتیک بودم تا غروب میرفتم دفتر مشاوره ای و از غروب تا شب هم درگیر کارای طراحی دکوراسیون. ساعت هشت شب بود که به محضر رسیدم ، هوا تاریک بود اما باید کار تموم میشد ، با دیدن آوا نگاهمو دزدیدم نمیخواستم حتی باهاش همکلام شم کارا خیلی زود ردیف

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۷

.         تمام مدت به بوییدن عطر تنش گذشت عطر تنی که همیشه موقع گریه هام و ضجه هام به اون پناه می‌بردم از اغوشش بیرون اومدم چشمای نمدارش خبر از قطره های اشک میداد   *** #بیست.روز.بعد   بیست روز از اون روز کذایی گذشته بود و هنوز نتونسته بودیم برای آریا قلب پیدا کنیم ده

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 145

  – چرا نمی فهمید من چی میگم؟ درد من پیشرفت و موفقیتی که فکر می کنید با رفتن به اون خونه به دست میارید نیست.. اصلاً مبارکتون باشه.. ایشالا صد سال با خوشی توش زندگی کنید.. ولی من حتی قدر مورچه های این خونه هم براتون ارزش نداشتم که بخواید همون اول این حرفا رو بهم بزنید.. نه الآن

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 24

  با دیدن سمانه همه چیز یادم اومد اون کتک زدنا.. وحشی بازی های خان قلبم فشرده شد.. خودم رو‌کشیدم جلو درد طاقت فرسا بود اما نگران سمیه بودم.. بزور دستم رو بلند کردم وتکونی بهش دادم.. -سمانه سمانه.. با صدای من اروم چشم هاش رو باز کرد خیره شد به من.. صورتش جمع شد ناله ای سر داد اشک

ادامه مطلب ...