رمان آرزوی عروسک پارت 97
برای چندثانیه مکث کرد و از صدای نفس هاش میتونستم بفهمم گوشی رو هنوز قطع نکرده.. _الو؟ آقای پندار؟ _زنده میمونه مگه نه؟ من.. من دارم میام اونجا.. _چند لحظه صبرکنید لطفا.. حال آرش زیاد مساعد نیست و فضای اینجاهم واسه فشار عصبی که روی آرش هست اصلا مناسب نیست! _آرش واسه من مهم نیست.. من خاک برسر خیال