رمان آرزوی عروسک پارت ۱۰۰
این بار نوبت من بود که نیشخند بزنم.. _هشت سال عاشقی ارزش یک اعتماد ساده رو نداشت؟ ارزش باورکردن دختری که دیوانه وار عاشقت بود؟ بغض لعنتی به گلوم چنگ زد و باعث شد صدام بلرزه… _چی میشد بخاطر تموم اون هشت سال هم شده یه کم صبوری میکردی بعدش به تاراج میذاشتی تن وبدنت رو؟ اومد نزدیکم و