رمان گریز از تو پارت 31
سرش را چسباند به در و گوش تیز کرد. ساعت از دو شب گذشته و ارسلان ساعتی پیش به عمارت برگشته بود. آرام لای در را باز کرد و با دیدن تاریکی مطلق راهرو خیالش راحت شد. نفس عمیقی کشید و کوله اش را روی دوشش جا به جا کرد… امروز همه جای خانه را بررسی کرده بود تا