چت روم خودمونی 44 ♥️
گفته بودم چو بیایی غم ِدل با تو بگویم چه بگویم؛ که غم از دل بِرود چون تو بیایی! |سعدی| ♥️
گفته بودم چو بیایی غم ِدل با تو بگویم چه بگویم؛ که غم از دل بِرود چون تو بیایی! |سعدی| ♥️
_من اینجا آشنایی ندارم ، کجا بریم؟ دلم میخواست بریم باغ خودمون ، زیر یکی از درخت ها کلید باغ بود و میشد وارد شد . باغمون پر بود از خاطرات خوش من ، یک بار هم خاطره بد نداشتم و میخواستم این روزی که خانوادم اجازه دادن با رادان باشم رو ثبت کنم ، درست جایی که پر
صدا بود و درد و خاطره ایی نه چندان دور! دخترک توی آغوشش بود اما با وضعیتی متفاوت… برزخ بود و جهنم و بغض… درد بود و وحشتی که نگرانی در ان بیداد میکرد. کی قرار بود تمام شود؟ خلاص شدنش در گرو مرگ او بود یا زنده ماندنش؟ محکم پلک زد و باز هم صداها توی سرش پیچ
-بمونم؟ لطفا… سکوت میکند. منتظرِ هرچیزی هستم… حتی… بوسیده شدن! آخر نفس ندارم… فاصله ای نداریم… قلبم با سرعت هزار میکوبد و نگاهش… عجیب است! همانطور که غرق نگاه سیاه و خاصش هستم، ناگهان فریاد میزند: -چنگیزززز!!! نفسم کاملا قطع میشود! به شدت غافلگیر میشوم و در این لحظه انتظار این یکی را اصلا نداشتم! با وحشت به سمت
نمیدونم چرا بااینکه جوابهارو قاطعانه میداد اما نمیتونستم باورش کنم. من هرجا که اون می پرید خطر رو هم حوالی خودم حس میکردم. حتی گاهی احساس میکردم هر آن ممکنه بار آدمهاشو بفرسته سراغم. من ازش واهمه داشتم.حس خوبی بهم نمیداد. یک قدمیم که ایستاد گفتم: -چی از جونم میخوای وقتی که قول دادم حرفی از جنایتهات به کسی
صدای کفش پاشنه بلندی داخل حال پیچیده شد ، سرم رو به طرف صدا چرخوندم ، دلم میخواست کاترین رو ببینم ، ناگهان با دیدن دختری که موهای قهوه ایش رو کنار میزد ، و با ناز و عشوه تمام قدم بر میداشت ، تعجب کردم … من قرار بود با این زن یه عمر زندگی کنم ؟ مادرش
با جواب دادن تلفنش حس کردم آرامشی که ازم گرفته شده بود برگشت _جانم عزیزکم _کجایی ؟ دیر کردی نگران شدم _نگران نشو عزیزم … فقط … راستش …. سکوت کرد _رادان چیشده ؟ صدام ترسو نشون میداد قشنگ ، نمیدونم چرا انقدر منتظر یه اتفاق غیر منتظره بودم و حس میکردم این همه خوشبختی عادی نیست _رسپینام ،
نیاز در سکوت به او نگاه می کردم که خیره به نقطه نامشخصی گفت: -قصه اونقدر پیچیده و طولانیه که نمی دونم از کجا باید شروع کنم،اما ترنم قرار بود مدارکی که من دنبالشم رو هرجور شده از ملکان ها برام پیدا کنه تا منم عوضش کاری که میخواد رو انجام بدم. شب قبل از مرگش،بهم گفت مدارک رو
علیرضا درمانده پوف کشید لبخند از لب های دلارای پاک شد _چی شده؟ علیرضا زیر چشمی نگاهش کرد دخترک زیادی تیز بود _ چیزی نشده مگه من گفتم اتفاقی افتاده؟ _کجا داریم میریم؟ _ میزارمت خونه ارسلان دیگه _خودش کی میاد؟ _ تا شب میاد نگران نباش نگران بود انگار اتفاق بدی افتاده است ناخواسته بازوی علیرضا را گرفت
از پوزخندش و لحنی که پر تمسخر بود ناراحت شدم و اخم هامو کشیدم تو هم: -من همچین حرفی زدم سامیار؟..مگه ازدواج بچه بازیه که بخاطرِ این چیزا بخواد انجام بشه..چرا حرفارو می پیچونی و هر معنی که خودت میخواهی از توشون درمیاری…. یه ابروش رو انداخت بالا و از گوشه ی چشم نگاهم کرد: -تنها چیزی که باعث
من داخل غم خودم میسوختم اما اونا داشتن برای عروسی من و کریستوفر برنامه میچیدن ، نمیدونم لباسش اینطوری باشه ، دسته گلش اونطوری باشه ، زیر لب آروم زمزمه کردم ؛ _ خدایاااا ، چرا داری منو امتحان میکنی ؟ ***** سه روز بعد « گابریل » به قدری به دیوار اتاقم مشت زده بودم
لاساسینو -دقیقا از وقتی که فهمیدم بهت خبر داده تو ماشینت جی پس اس کار گذاشتن شاخک هام فعال شد. نیاز مهبوت و همسر جگوار کنجکاو نگاهم می کرد که پا روی پا انداختم و ادامه دادم: -تقریبا یه چیز غیر ممکنه که یهویی متوجه این موضوع بشه. ملکان ها اونقدر تمیز کاراشون رو انجام میدن که جای سوتی
ازشدت تعجب داشتم شاخ درمیاوردم! مازیار چش شده؟ این سوال هاچیه که میپرسه؟ اصلا سوال به این مسخرگی مگه پرسیدن داشت؟ باتاخیر و گیجی واسش نوشتم؛ _حالت خوبه مازیار؟ این چه سوالیه؟ _حالم خوبه عزیزم فقط یه سوال ازت پرسیدم و میخوام جوابش رو بدونم همین! _دیونه این دیگه پرسیدن داره؟ معلومه که تو! جایگاه تو توی قلبمه وقابل
صدای فریادش به یک آن آنقدر بلند شد که گندم ایستاده کنارش را در جایش پراند و باعث شد بار دیگر بازویش تیر بکشد ………… گندم ترسیده و وحشت زده شانه هایش را بالا فرستاده بود و نگاهش را به یزدانی داد که با خشم به جلال ایستاده مقابلش نگاه می کرد ………. نگاه یزدان به جلال به گونه
میران خیلی سریع حالم و از حرفای چرتی که به زبون می آوردم فهمید که اینبار اخم ناشی از تعجب بین ابروهاش جا خوش کرد و یه کم فاصله گرفت: – چی میگی واسه خودت؟ – وقتی گفتم بهشون نگو با منی که آبروت نره از اینکه دوست دخترت.. گارسون رستورانه.. واسه همین بود! ندیدی زنه چه جوری داشت