روز: مرداد ۲۹, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۱۰۴

  دوباره خم شد _چیزی گفتی؟ _گفتم چقد آدم با شعوری هستی ، مهربونی ، خوبی ، و …. به من سواری میدی _جمله آخرتو ندید میگیرم و بلند شد و دوباره راه افتاد _برو سمت ته باغ _چرا ته باغ ؟ نمیترسی اغفالت کنم ؟ _عه ؟ مگه اغفال کردن بلدی؟ _میخوای عملی نشون بدم ؟ _نه دستت درد

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۳۹

  ناله توی گلویش شکست و چند ثانیه طول کشید تا اتفاقات شب قبل توی ذهنش مرور شود. یک مشت قرص توی دستش بود و یک دنیا استرس میان قلبش با نامه ایی که نمتوانست چشم ازش بردارد. “اگه میخوای مادرت و زنده ببینی کاری که میگم و بکن وگرنه دستت به جنازه اشم نمی‌رسه” ترسید و لرزید و آشوب

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۶۹

  خیره نگاهم میکند. کمی بهت دارد… می خندد. کمی به خاطر حرافی ام معذب میشوم. او میگوید: -اونم خوبه… خودت بهتری؟ اون روز خیلی ترسیدی… با یادآوری آن روز کمی خجالت میکشم. با لبخند دستی به گوشه ی شالم میکشم و میگویم: -آره یکم… راستش توقع نداشتم بهادر منو ببره همچین جایی که پر از جک و جونوره… البته

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۲۹

  با عصبانیت ازش رو برگردوندم. این ریلکس بودنش خیلی رو مخ بود. اونوقت میگه گوشش دست منه! سر انگشتامو با ضرب زدم رو پام و بعد سرم رو چرخوندم سمتش و گله مند و با طعنه پرسیدم: -پس گفتی گوشت دست منه!؟ هااان ؟ از کنج چشم نگاهم کرد. دود سیگارشو از لای لبهاش بیرون فرستاد و بعد جواب

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۷۲

  انگشتاشو به معنای جلو اومدن تکون داد و گفت: -خب…بیا سمتم…بیا.بیا و حرفتو بزن… هرچه بیشتر بهش نزدیک میشدم‌ضربان قلبم شدیدتر میشد.مضطرب بودم چون هنوز اون تصویرسازی لعنتی اون از آینده دست از سرم برنداشته بود. مرگ مادرم یعنی مرگ من… مرگ شب و روزهام.مرگ نفسهام. اما من نمیخواستم زن یه قاتل بشم. رو به روش ایستادم و بهش

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۲۴

  نگاه ها ی گابریل ، لبخندش ، بوسیدنش ، همه و همه در یک لحظه از جلوی چشمم مثل یک فیلم رد شد ، من باید چی میگفتم ! اگر واقعاً دوستم داشت که ولم نمی‌کرد؟ میکرد ؟ نفس بلندی کشیدم و طوری که بغضم مشخص نباشه ، گفتم ؛ _ب… صدای زوزه ی گرگی به گوشم رسید ،

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۱۰۳

  بلند شدم نشستم و قسمت ستون تکیه دادم _خیلی خسته ای؟ _نه ، خیلی هم نیست ، کی برگردیم ؟ _به این زودی؟ _میدونی که من کارام مونده ، باید برگردم ، اما دوست دارم همسفرم باشی ولی اگه دوست داری بمونی پیش خانوادت که بمون _باید فکرامو کنم ، کی تصمیم داری برگردی یا برگردیم ؟ _فردا ساعت

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۴۶

  فصل بیست “اینجا کسی،انسان نیست” لاساسینو ادمخوارها!!! موجوداتی غیرقابل توصیف‌…. هفت شیطان در اینجا حضور داشتن و من؟شاید من هم شیطان بودم. سکوتی سرد و خوفناک در سالن برپا شده بود. سه مرد سمت راستم و سه زن و یک مرد سمت چپم نشسته بودن. هر هشت نفرمون،ماسک صورت راهبه بر چهره داشتیم. هیچکس متوجه هویت شخص کناریش نبود.

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۸۱

  لیوان را روی پایه علیرضا رها کرد و همزمان که عق میزد در ماشین را باز کرد علیرضا نگران پیاده شد _ چی شده؟ میخوای بریم بیمارستان؟ دلارای با شدت بیشتری عق زد و دستش را به نشان نفی تکان داد علیرضا کنارش زانو زد _ ببینمت به زور سعی کرد بخندد _ بابا چیزی نیست نگران نباش ارسلان

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۱۰۲

  در رو باز کردم و رفتیم تو این باغ رو بابام درست کرده بود به سلیقه ی مامانم یه آلاچیق بزرگ سمت راست بود رو به روش پر از درخت و گل که بین درختا یه تاب درست شده بود ، برگشتم سمت رادان که دیدم رفت سمت صندوق ماشینش ، منتظر نگاهش کردم که با پلاستیک پر خوراکی

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۲۳

    این کار تنها راهی بود که بتونم خودم رو نجات بدم ! اما الان وقتش نبود ! اون چاقو قرار بود زندگیم رو رقم بزنه ! فقط دو انتخاب داشتم ، مرگ یا ازدواج با قاتلت ! چاقو رو داخل دستم گرفتم و روی رگ اصلی گردنم گذاشتمش … حتی از برخوردش به پوست گردنم باعث خارش و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۲

  با همون ابروهای بالا رفته، دست عسل رو تو دستش فشرد و احوال پرسی کوتاهی با هم کردن… سامیار با دست به ساختمان اشاره کرد و گفت: -بریم..یکم دیگه نوبت خودمونه… تابلوی بزرگی بالای ساختمان با نوشته ی “دفتر خانه ی رسمی ثبت ازدواج و طلاق” قرار داشت… با دیدن ساختمان پاهام از ترس و استرس سست شد… سامیار

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۴۵

  وسط خونه اش زجه می زد می گفت بدبخت شدم. اتش لبخندی زد و با غرور به گفت: -دیگه باید بفهمه هیچی از چشم لاساسینو دور نمی مونه. کتم رو باز کرده و پاکت رو روی میز پرت کردم و بی تفاوت گفتم: -نیاز کجاست؟ پندار با احترام گفت: -کنار همراز. خونه کردانن. بچه ها حواسشون هست. سری تکون

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۲۰

  همون روز اولی که دیدمت وقتی از اینجا رفتم فورا سراغ استادم رفتم و ازش خواهش کردم پرونده ی تورو به کسی دیگه واگذار کنه حتی التماسش کردم اما قبول نکرد! نمیدونم چرا دارم این چیزا رو بهت میگم.. شاید چون مطمئنم حرف نمیزنی.. میدونم من رو واسه درمان به اینجا فرستادن وباید از روزهای خوب وقشنگ حرف بزنم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۵۸

  درین که حسابی خوشش اومده بود از این جایگاهی که بهش دادم.. بروشورها رو گرفت و مشغول مطالعه شد منم روم و چرخوندم سمت هرمزی و درباره کارم و شرایطی که کوروش قبل از اومدنم مطرح کرده بود صحبت کردم تا قبل از قرارداد حرف نگفته ای باقی نمونده باشه! حرفامون که با رضایت دو طرف تموم شد.. روم

ادامه مطلب ...