روز: مرداد ۲۹, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان تاوان دل پارت ۳۷

  نمناک بود قلبم فشرده شده بود.. این خاک بابای منو در بر گرفته بود.. اشک هام شرشر اومد بلاخره شکسته شده بود.. سرم رو پایین انداختم و شروع به گریه کردن.. خودم رو روی سنگمزاز انداختم.. هق هق مردونه ام اوج گرفت چقدر خوب بود کسی نبود که مزاحم من بشه.. اشک از چشم هام همینطور اومد‌. نمی تونستم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۱۱۰

  تا به خیابون اصلی رسیدم هزارتا صلوات فرستادم که آرش یه دفعه جلوی راهم سبزنشه.. تاکسی گرفتم وهمین که سوار تاکسی شدم ماشین آرش رودیدم که پیچید توی کوچه! پوزخند پرازنفرتی روی لبم نقش بست… _بگرد آرش خان.. حالا برو و هرچقدر که میخوای دنبالم بگرد! شماره ی گیسو رو گرفتم و بهش گفتم میرم خونشون.. داشتم باگیسو حرف

ادامه مطلب ...