1 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 1 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق صوری پارت 230

  شهرام سیگارش که فقط چند پک بهش زده بود رو تو جاسیگاری شیشه ای روی میز خاموش کرد و بعد به احترام پدرش از جا بلند شد. منم همنیطور! دستپاچه بودم و هول و مضطرب! نمیدونم چرا هنوز هم از چشم تو چشم شدن باهاش احساس خجالت و شرم بهم دست میداد! سرم رو پایین انداختم و شروع کردم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 111

  شام خورده شد ، البته کمتر کسی تونست چیزی بخوره ، هممون ماتم گرفته بودیم ، من میترسیدم از اینکه کار امیر باشه و من مقصر تمام این اتفاقا باشم و حتی از فکرش هم حالم بد میشد . رادان با اشاره های من مونده بود و استرسم رو درک میکرد و منتظر بود خبر بهش رسیده شه تا

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 42

  ابروهای ارسلان بهم چسبید و دوباره سرش را تکان داد: خب؟ _یه آمارم گرفتم از بچه هامون که مطمئن شم… فهمیدم افشین محافظ شخصی یاسمین بوده‌‌. ارسلان پلک هم نزد: چی؟ متین چنگ داخل موهایش انداخت: خیلی ازش می‌ترسه اقا. مثل اینکه افشین همش اذیتش میکرده و… _متین؟ چشم هایش آنقدر سرخ و بی تاب شده بود که متین

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 72

  مامان با بغض و دلتنگی بغلم میکند و هنوز نگرانی در صدایش موج میزند: -کاش میشد یکی دو هفته دیگه هم پیشِت میموندم… و من با وجود ناراحت بودنم برای رفتنشان، دلم میخواهد همین امروز بروند! در این چند وقت به قدری دلهُره و استرس کشیده ام که دیگر کشش ندارم. یک چند روز استراحت سهمِ من است، اگر

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 75

  پشت دستمو رو چشمهای نم دارم کشیدم و قدم زنان راه افتادم سمت در … ننجون از پشت سر با صدای بی رمقی پرسید: -کجا میری ساتو …؟ بدون اینکه برگردم سمتش جواب دادم: -میرم جایی.دیر برمیگردم.برای ناهارمنتظر من نمونین! صدای لرزونش رو برد بالا تر و دوباره با کنجکاوی پرسید: -آخه کجااااا…کجا میری دختر… حین راه رفتن سرم

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۰

  «گابریل» دستش را محکم در دست گرفته بودم ، و به صدای ناله هایش گوش میدادم ، باربارا همچنان مشغول زخم عمیقی بود که به قلب کاترین نفوذ کرده ، از شدت عصبانیت بانگ کشیدم … _ زود باش دیگه ، نمیبینی داره درد میکشه ! یه کاری کن ! _ اما … اما سرورم من تا به حال….

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 52

  چشمام با شرارت درخشید،لبخند پهنی روی لب هام جای گرفت و گفتم: -خیله خب،مثل اینکه یه اقایی بدجور بی تاب تن همسرشه! بافتم رو به سادگی از تنم در اورده و پشت سرم قرار دادم. با دقت حرکاتم رو نگاه می کرد. با یک بلوز و شلوار مقابلش نشسته بودم. لبخندم رو شدت بخشیدم و همونطور که دستم سمت

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 184

  ارسلان که محلش نداد ناچار جلو رفت و بازویش را گرفت _ ارسلان پا… ارسلان با خشم روی تخت نیم‌خیز شد زخم‌هایش می‌سوخت اما برایش مهم نبود. مچ دست دخترک را با خشونت گرفت و او را سمت خود کشید. دلارای وحشت زده جلو کشیده شد و با چشمان گشاد شده خیره ارسلان شد صورت هایشان نزدیک هم بود

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۲۹

شروع فصل دوم مرگ یا عشق «گابریل» بغض داشت خفم میکرد کاش سرباز می‌کرد و می تونستم با صدای بلند داد بکشم و هوا ر سر بدم…   پاهام خم شده روی زمین…   اشکام دونه دونه شروع کرد به ریختن تا جایی که دیگه به هق هق مردونه تبدیل شد …. دندونام روی هم ساییده شد…. وسط جنگل بدن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 25

  اخم هاش رو کمی کشید تو هم و نگاه از اینه گرفت: -نمی دونم زن داداش..به منم چیزی نگفته..فقط تاکید کرده اول مراقب شما و بعد خودم باشم…. مکث کرد و دوباره با اخم و تردید گفت: -منم خیلی نگرانم زن داداش.. اخم هام رو کشیدم تو هم: -چطور؟ وقتی دیدم چیزی نمیگه خودم رو کشیدم جلو، بین دوتا

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 51

  هیچ عجله ای دامن رو از تنم پایین کشید. نفس هام بی اختیار کشدار شده بود. خونم داغ و تمام تنم از نیاز اتش گرفته بود که با نفس نفس گفتم: -و اگه نخوام ببوسیم و باهام عشق بازی کنی چی؟ دستش روی ران برهنه ام نشست و لرزی درون تنم نشست که با صدای خش داری گفت: -زبون

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 23

  یک دفعه فکری توی سرم اومد و فورا گوشی رو برداشتم وشماره ی استاد شفیعی رو گرفتم.. جواب داد _بله بفرمایید؟ _سلام استاد.. حال شما خوبه؟ عذرمیخوام بدموقع که مزاحم نشدم؟ _سلام دخترم.. ممنونم مراحم هستید.. جانم‌ بفرمایید؟ _سلامت باشید.. ببخشید استاد میخواستم بپرسم امروز مازیار باشما تماس داشته؟ انگار از سوالم خوشش نیومد وخودمم متوجه چرت گفتنم شدم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 87

  یزدان نگاهی به دور و اطراف اطاق او انداخت و تیوپ پماد را لبه میز توالت قرار داد . ـ دکوراسیون اطاقت و تغییر ندادی . گندم نگاهش را دور تا دور اطاق چرخاند . چرا باید اطاقی را که حتی به خوابش هم نمی دید بتواند برای یک روز هم در آن سکونت کند و یا در تخت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 161

  می شد ادامه داد.. می شد حتی کار و به جای اصلی رسوند.. دیگه بعید می دونستم درین مخالفتی از خودش نشون بده و تمام و کمال من و به عنوان مرد زندگیش قبول کرده بود. ولی هنوز وقتش نشده بود.. حداقل امشب به خاطر اون لطفی که توی هتل در حقم کرد.. یا به خاطر حرفای تاثیر گذارش

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 40

  اینو گفت و بعد عمه سمانه رو سمت اتاق برد چشم هام رو گذاشتم‌روی هم و فشار دادم… گندم هم دنبال سر ارش رفت بابا هم پایی به میز زد که چپ شد روی زمین و بعد با قدمهای بلند شد اونجا دور شد و از پله ها رفت بالا… با حالت عصبی موندم چکار کنم برم بالا یا

ادامه مطلب ...