رمان عشق صوری پارت 230
شهرام سیگارش که فقط چند پک بهش زده بود رو تو جاسیگاری شیشه ای روی میز خاموش کرد و بعد به احترام پدرش از جا بلند شد. منم همنیطور! دستپاچه بودم و هول و مضطرب! نمیدونم چرا هنوز هم از چشم تو چشم شدن باهاش احساس خجالت و شرم بهم دست میداد! سرم رو پایین انداختم و شروع کردم