رمان آرزوی عروسک پارت 113
آهسته پنجره رو بستم و برگشتم توی اتاق… حالا چه خاکی توسرم بریزم.. این پسره دیونه اس.. معلوم نیست چی ازجونم میخواد… یه لحظه به ذهنم رسید به نسیم خبر بدم اما پشیمون شدم.. اومدم به ارسلآن زنگ بزنم اما هرکاری کردم اون هم نتونستم.. یه جورایی ته دلم خودمم دلم میخواست برم پایین اما نمیدونستم با مامان اینا