روز: شهریور ۲, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۱۱۲

  با رادمهر از خونه برادر شوهر راحیل بیرون زدیم ، طبقه بالای خونه پدرش می‌نشستن و اینکه انکار کردن مشخص بود ، اما جدی حرفمو زدم که میریم برای شکایت و اون و زنش به سخره گرفتن ، نشستیم توی ماشین بابا که رادمهر اورده بود و رانندگی میکرد _من یه تماسی بگیرم کار دارم _باشه ، راحت باش

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۴۳

  یکی از پسر ها نقشه را روی کاپوت ماشین گذاشت و رو به متین و ارسلان توضیح داد. _اینجا اتاق دختره ست. فقط یه در اصلی داره و یه تراس که ارتفاعش بلنده… بالا رفتن ازش کار خیلی سختیه. جلوی در اتاقشم دوتا محافظ گذاشتن که ما خودمونو بکشیم بتونیم یه نفر جایگزینش بشیم. ارسلان با دقت به نقشه

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۷۳

  چشمانم روی هم می افتند. احساس ناتوانی شدید دارم و چیزی مثلِ گلوله راه گلویم را سد کرده است. جسمِ نیمه جانم را به سختی داخل میکشم و در را میبندم. او هیچ چیزی ندارد و اصلا با معیارهای من همخوانی ندارد… پس چرا حالِ من انقدر وخیم است؟! مثلِ یک بیماری نادر و وحشتناک می ماند. ادامه ی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۷۶

  رو به روی هم نشستیم. جایی که میشد به شهر دید داشت. جایی در ارتفاع…یه مکان که آدم دوست داره با دل خوش و با آدمهایی که دوستشون داره پا توش بزاره اما… اما من نه دل خوشش رو داشتم و نه حتی با کسی بودم که ذره ای نسبت بهش عشق و حس خوشایند داشتم! گارسون سفاراشت رو

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۵۴

  چشماش هراسون و نگران به من دوخته شده بود و با وحشت سر تکون می داد. حتئ در این موقعیت هم به فکر من بود. اراده ام رو باختم و با انقلابی که درونم بود سمتش گام برداشتم که یک صدای خندانی از پشت سرم گفت: -نه لاساسینو،اگه می خوای زنت زنده بمونه،سرجات بمون. لهجه داشت،اما خوب فارسی صحبت

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۸۵

  بدون آن‌که معطل کند دست به‌کار شد و زیادطول نکشید که توانست آن‌چیزی که می‌خواهد را درست کند. لبخندی از سر ذوق روی لبانش نقش بست سری به ماکارانی روی گازش زد و سمت اتاق رفت انتظار رفتار خوبی از ارسلان نداشت اما با این حال دلش را به دریا زد. تقه‌ای به در زد و قبل از اینکه

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام) پارت ۳۱

  _ وجود شما کنارش ، باعث میشه مشکلات زیادی تحدیدش کنه ، اما اگر بتونید در حد زیادی ازش دوری کنید م…. _ فهمیدم …. الان دقیقاً من باید چیکار کنم ، _ باید ….. باید کنار رگ اصلی گردنش رو…. با….با دندون گاز بگیرید ، خونش رو بمکید و داخل بطری که کنار میزش هست دور بریزید ،

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۶

  ***************************************** نگاهی به ساعت انداختم و دوباره شماره ی سامیار رو گرفتم.. “دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا….” قطع کردم و از بین دندون های بهم فشرده شده ام غریدم: -زهرمار و خاموش است..درد و خاموش است… گوشی رو پرت کردم رو مبل و با یه دست چنگ زدم تو موهام و جیغ خفه ای کشیدم: -کاشکی میمردم

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۵۳

  نیاز بزرگترین دروغ دنیا،لبخند روی لب های من بود. من از درون تا سرحد مرگ وحشت کرده بودم. خاکستر چشم های او،سیاه شده بود. بدون پلک زدنی،به من خیره بود. به قدری نگاهش ترسناک و خوف انگیز بود که احساس کردم،شاید فرشته زمان،جهان رو متوقف کرده بود که اَوستا این چنین خشکش زده بود. گرمای تنش در لحظه دود

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۲۴

  اخم هامو توهم کشیدم.. _چه خبر بودنش رو من هم نمیدونم وباید ازجنابعالی پرسید.. معلوم نیست دیروز چی توگوش مامان جانم خوندی که واسه دستشویی رفتن هم باید جواب پس بدم! مامان با عصبانیت یه کم صداشو بالا برد وگفت: _این مزخرفات چیه دلارام…. مازیار ازجاش بلند شد و دوباره مداخله کرد.. دست هاشو به نشونه ی تسلیم و

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم

رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت ۲

  موجی از لذت توی بدنم راه انداخت و همزمان پرسید: -هووووم…اعتراضی داری؟ سوالش رو پرسید و دستشو برد زیر حوله ی تنم. دستی که گرم بود و با تن سرد من تضاد و تناقض دلنشینی داشت. اول سرمو کج کردم و نگاهی به  نورهان  که تو عالم بچگونه ی خودش سیر میکرد انداختم و بعد جواب دادم: -آره! الان

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۶۲

  …ولی خب.. انگار اینم باید یاد می گرفت.. که همیشه.. همه چیز زندگی قشنگ نیست.. دنیای آدمای دیگه همیشه رنگی نیست و بعضی وقتا.. جوری سیاه و کدر می شه.. که با هیچ وسیله ای نشه اون سیاهی ها رو از بین برد. تازه داشت می فهمید که دنیای واقعی.. سیل داره.. زلزله داره.. هزار جور مصیبت داره که

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۴۱

  صدای قدم ها نزدیک تر شد قلب منم عین چی تو سینه می زد… سایه افتاد روی پله ها خودم رو کنار کشیدم… دستی گذاشتم روی قلبم و فقط فشار دادم.. نفس های ارش که توی صورتم می خورد حالم رو عوض می کرد صدای زنش قلب تنها دلیلی بود که الان درک می کردم داشتم نسبت به این

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۱۱۴

  درماشین روبازکردم صندلی جلو نشستم.. _حداقل برو جلوتر وایسا جلوی خونه شرمیشه! بدون حرف ماشینوروشن کرد و رفت سرکوچه نگهداشت ودوباره ماشینو خاموش کرد! کامل به طرفش برگشتم و باحرص گفتم: _چی میخوای؟ واسه چی اومدی؟ اما آرش بدون حرف فقط نگاهم میکرد.. توی سکوت چشم هاش روی اجزای صورتم میچرخید.. کابشنش رو درآورده بود پلیور سفید تنش بود

ادامه مطلب ...