روز: شهریور ۴, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۱۱۴

  بعد چند ساعت کذایی ، راحیل بهوش اومد با آزمایشا و سی تی اسکن و هر کوفت و زهر مار دیگه ای مشخص شد که مشکلی نداره اما نباید استرس و اضطراب داشته باشه یا ناراحت و نگران بشه و در نهایت به بخش منتقل شد نشستم پیش بابا _بابا ، حرفای دکتر رو هم شنیدی ، خونه رو

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۴۵

  ارسلان شوکه شد. نگاهش جمع شده روی دخترک زوم کرد و چشمهای اشکی او تمام معادلاتش را بهم ریخت. گونه ی قرمز او خاری بود درست توی قلبش! کف دستش را روی پیشانی اش کوباند و صدایش از زیر لایه های خشم بیرون زد: این چه کار احمقانه ایی بود کردی دختره ی چشم سفید؟ یک ماهی درون چشمان

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۷۵

  رو به من میکند و در چشمانم میگوید: -جسارت نکردم خوشگله! شوما به بزرگیت ببخش… عزیزِ حوری، عزیزِ ماست! و بعد با لذت و حرص به آبتین نگاه میکند و ادامه میدهد: -اصلا وقتی می بینم این پسر شُل کرده و داره راه میاد، اشک تو تخمم… یعنی تخمِ چشمم جمع میشه! دهانم از حیرت باز می ماند. او

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۷۸

  شونه بالا انداخت : -اسمشو بزار عشق و علاقه و غیرت… ناخواسته لبخند تلخ کمرنگی زدم. رو رفتارهای غلطش اسمهای جورواجوری میذاشت که اصلا بهش نمیومد. مثل غیرت یا حتی همون عشق و علاقه ای که خودش ازش حرف میزد و ادعاش رو داشت. باعصبانیت گفتم: -این فقط و فقط اسمش تهدید… با تاکید تکرار کرد: -نه…این‌عشقه…. دستگیره رو

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۸۷

  *** صبح با تکان های شدیدی دخترک ترسیده چشم‌هایش را گشود. با دیدن قیافه‌ی اخم‌آلود آلپ ارسلان نفس حبس شده‌اش را بیرون فرستاد ارسلان غرید _ فکر کردم مردی! دلارای دستی به موهای ژولیده اش کشید و او به غر زدن ادامه داد _ چت شده؟ قرص خواب خوردی؟ دلارای بدنش را کشید و خونسرد چشمانش را مالید این

ادامه مطلب ...

رمان مجبوری نفس بکشی پارت چهارم

چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم .. با صدای گریه‌ی مامانم آروم آروم چشمام رو باز کردم با همون صدای خسته و گرفته گفتم -مامان مگه مردم؟ صدای خنده سپهر اومد عین خر می‌خندید و میگف -وای عسل واییی صدات شبیه خروس شده از دستش دلخور بودم و سرد نگاهش کردم، خودش فهمید و خنده اش و خورد مامان با

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۳

  «کاترین» خواب بودم.   خوابی عمیق و عجیب. پتویی از جنسِ ابر روی تنم کشیده شده بود. در اغما به سر می بردم. شایدم درون یه حباب گیر کرده بودم….نمی دونم. صدا می شنیدم،اوا هایی به گوشم می خورد اما قدرت تحلیل نداشتم. فریاد ها و جیغ های زیادی می شنیدم. اصوات نامفهموم‌ صدای مادرم و پدر و برادرم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸

  با بالا اومدن لپتاب نگاهی به محتوای پاکت انداختم و فلش رو برداشتم و وصل کردم بهش…. فایلش رو باز کردم..فقط یدونه فیلم داخلش بود… اب دهنم رو قورت دادم و با تردید روی فیلم کلیک کردم و دوتا چشم دیگه هم قرض کردم و با دلی پر اشوب چشم دوختم به صفحه ی لپتاب بود که اول سیاه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۲۶

  جلوی صورتم بشکنی زد و با کنایه گفت: _پس بهتره از توهم بیای بیرون و هزیون هاتو تموم کنی! _دروغ میگم؟ اگه حرفم اشتباهه تو درستش کن و کمک کن از این توهم بیرون بیام! چرا اجازه ندارم خارج از محیط صمیمی تورو نامزدم معرفی کنم؟ تاحالا به جواب این سوال فکر کردی؟ _من دلم نمیخواد رابطه ی عاطفیم

ادامه مطلب ...

چت روم چت کده ۴۶ 💜

    💕💜 YOᙀ ᗩᖇᙓ ᙏY ᙏOOᑎ ᙏOᑎTᕼ طُ مـآهِـ عـآصـِمُـونـِه مـنی 💜 ‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت آخر

  – فصل چهل و نه “انتقام آخر” اَوستا -اَ َرس و اون فلش باعث شد بفهمم قاتل کیه و چرا ترنم کشته شده. علی و نیاز هر دو با دقت و گیجی نگاهم می کردن که ادامه دادم: -اتش با پسوردایی که ایدا داده بود نتونسته بود فایلا رو باز کنه،کار خودم بود.. بخاطر همین من مجبور شدم برم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۶۴

  قبل از اینکه قدم تو اتاق بذاریم.. دولا شدم و دستش و توی دستم گرفتم و هم قدم با هم رفتیم تو.. خدا خدا می کردم درین.. روی من و حرکات و حتی دمای بدنم دقیق نشده باشه و نفهمه با هر قدمی که به اون تخت نزدیک می شم.. چه انقلابی توی وجودم شکل می گیره و چقدر

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۴۳

  اهانی گفت. -اهان خوب برو ازش عذر خواهی کن.. منم غذا درست کنم.. -باشه کجاست ؟؟. -فکر کنم بیرون توی استطبل داره تمیز کاری می کنه.. نیم چه لبخندی زدم و گفتم : باشه زود می یام بعد از اشپزخونه زدم بیرون… لباس گرم پوشیدم و با قدم های بلند از اونجا دور شدم.. دلم عین چی تو سینه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۱۱۶

  دستی که برای سکوت بالا برده بودم رو بوسید وگفت: _هرچی توبگی.. اما این همه من از علاقه ام گفتم و هنوز نمیدونم توهم منو دوست داری یانه! دستمو ازدستش کشیدم و گفتم: _بعداز اینکه رابطه ات کاملا با نسیم تموم شد بهت میگم… من باید برگردم خونه اگه کسی متوجه نبودم بشه…. این دفعه نوبت آرش بود که

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۳۱

  چون اینو گفت حس کردم یه سطل آب یخ ریختن رو سرو صورتم. صحبتی که اینجوری شروع بشه خب تکلیفش مشخص. قطعا میخواد آب پاکی رو بریزه رو دست من و شهرام. با شرم بیشتری سرم رو پایین انداختم و شروع کردم استرس وار جویدن لبهام و کندن پوستشون با دندونای نیشم! عادت بدی بود میدونم ولی آرومم میکرد.

ادامه مطلب ...