روز: شهریور ۵, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۱۱۵

  با توقف آسانسور پیاده شدم و رفتم سمت سوئیت و آروم در زدم. کمی بعد در باز شد با دیدن رادان تو اون موقعیت خندم گرفت ، شلوارک تا زانو و پیرهنش که سعی در بستنش داشت ، با دیدن من بیخیال اینکار شد و کشید کنار تا وارد شم همزمان خمیازه کشید _زنگ میزدی بیام سراغت ، چرا

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۴۶

  فضا طوری تاریک بود که بدون چراغ قوه حتی نمیتوانستند جلوی پایشان را ببینند. _آقا… این سکوتشون یکم عجیب نیست؟ چشم های ارسلان توی تاریکی برق میزد. با دقت چشم ریز کرد و چند پله که پایین تر رفتند ناگهان صدای تیراندازی پیچید توی گوششان و محافظ جوان همراه ارسلان قالب تهی کرد. _وای آقا… _نترس حتما بچه های

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۷۶

  -چیو؟! هیسِ غلیظی میکشد و ته گلویی میغرد: -اون لبا رو، اون لبا رو!! دیگر باید اوق بزنم! اما به جایش نفسم بند میرود و خاک بر سرم! نازم را بیشتر میکنم: -عه زشته آقای همسایه… لطفا یکم مراعات کن… شما جای برادرِ مایی! طاقت از کف که… نه نمیدهد. فقط مسخره بازی است، وقتی دستش به سمت صورتم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۷۹

  بلند شدم و صاف ایستادم. آب از سرو صورتم میچکید کو گاهی حتی از پلکهام. دیگه مهم نبود کی و چه موقع برگشته. برگشتنش دلیل خاصی داشت دلیلش هم سلدا بود… دختری که نمیدونه چرا اینقدر مهر و عشقش تو وحود امیرسام پررنگ بود که اون رو دنبال خودش کشوند تا اینجا… انگشتمو رو لبهای خیسم کشیدم و پرسیدم:

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۵

  #کاترین بعد از بیرون رفتن لوییس از اتاقم ، فقط صدا های نامفهوم و بلندی رو میشنیدم ، صدای شکستن چیزی و برخورد چیزی به زمین ، هرچند کنجکاو شنیدن بحثشان هم نبودم …. پرده ی سیاه رنگی که مقابل پنجره ی اتاقم بود را کنار زدم ، و آسمان تاریک شب که با نور ماه و ستاره ها

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۸۸

  خودش را کنار کشید و اشکش را با گوشه انگشت گرفت بی توجه به ارسلان نفس عمیقی کشید باید قوی می‌ماند دیگر خبری از گریه زاری نبود لبخندی روی لبش نشاند و با عجله مانتو و شال سفیدش را از کمد بیرون کشید چروک بودن لباس هایش زیاد جالب نبود مخصوصا برای امروز که قرار بود کنار آلپ ارسلان

ادامه مطلب ...

رمان مجبوری نفس بکشی پارت پنجم

اینکه معلوم نشم در اتاق پسرا رو باز کردم و افتادم توش .. هوفف گذشت -اینجا، چیکار میکنی؟! این، این صدای آراد بود اینجا چیکار میکرد؟سریع برگشتم سمتش که دیدم لخته و فقط یه حوله دور گردنشه خشک شده بودم محو عضله هاش وایی خدا خیلی قشنگ بودن -خوردی منو صورتتو اونور کن به خودم اومدم وای داشتم چیکار میکردم؟خجالت

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۴

    # سه روز بعد …. کاترین   دقیقه ها ، ساعت ها ، روزها ، یکی پس از دیگری سپری شدند تموم مدت فقط به دیوار خیره شده بودم اصلا نمیتونستم خودم رو حتی تکون بدم … با باز شدن در اتاق حتی سرم رو بلند نکردم ببینم کی اومده داخل اتاق اصلا برام مهم نبود حتما باز

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۹

  دست هام رو تو هم پیچیدم و نگاهی به پشت سرم انداختم و چون توقع نداشتم شاهین خان رو ببینم، به شدت جا خوردم و نفسم حبس شد….. با اون هیکل گنده و سبیل های پر و کلفتش، از همیشه ترسناک تر به نظر میرسید…. دوتا از ادم هاش هم کمی عقب تر، دو طرفش حرکت می کردن و

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۲۷

  _خیلی حقیرم نه؟ خیلی بدبختم مگه نه؟ باتاسف سری تکون داد و گفت: _خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی! _چیکارکنم؟ میگی قلبمو از سینه ام بکنم و بندازم دور؟ _تپیدن قلب توی سینه ی یه آدم به این ذلیلی به چه دردی میخوره؟ زن باغرورش قشنگه دخترم.. امروز واست شرط گذاشت قبول کردی.. ازکجا معلوم درآینده

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۸۹

  و از صندلی پایین آمد که یکی از خدماتچی های عمارت سمتش رفت و کنارش ایستاد . ـ آقا جلال . ـ بله ؟ ـ همین الان دستیار آقا فرهاد زنگ زد ، گفت از یزدان خان بپرسیم برنامه آخر هفته هنوز سر جاش هست یا منصرف شدن . جلال ابروانش را در هم فرستاد …………… برنامه ؟ کدام

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۶۵

  کف یه دستم و گذاشتم روی بالشش و کامل خم شدم روش.. تا توی همون حالت خیره مونده به سقف بالای سرش.. منم ببینه و صدام و بشنوه! حالا نگاهش به من بود.. نمی دونستم واقعاً من و می بینه.. یا فقط یه نگاه مات مونده و بی هدفه.. ولی همین برای من کافی بود تا سیل کلماتی که

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۴۴

  سرم داشت گیج می رفت هرچی می شنیدم بدتر و بدتر می شد یعنی چی واقعا!!؟ اب دهنم رو قورت دادم… مامان اومد سمتم دستی به بازوم کشید با اون چشم های اشکیش زل زد بهم.. -چند سال برات مادری کردم پسرم برات همه کار کردم گفتم میشی مرد خونم فرقی برای بچه های دیگه ام نداشتی اما وصیت

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۱۱۷

  _واسم مهم نیست… من بهش گفته بودم عشقی درکارنیست.. قرارما عشق نبود.. به من ربطی نداره که اون چه حسی داره! _کاری به ربطش ندارم مهم اینه که اون دوستت داره و اینطور که پیداست قرار نیست فعلا ازش جدا بشی! _ساراجان.. قربونت برم.. قرارما رو یه قرار کاری یا کمک یا حتی ترحم بدونش.. چه نسیم باشه چه

ادامه مطلب ...