روز: شهریور ۶, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۱۱۶

  اینکه در مقابل حرفام سکوت کرد و راضی نشد ماجرارو بگه دلم شکست اما سعی کردم به رو نیارم _وسایلم کجاست؟ _رسپینا صبر… _گفتم وسایلم کجاست؟! حرفی نمیخوام بشنوم کلافه نفسشو با شدت داد بیرون _اتاقی که ته راهروعه از کنارش گذشتم و رفتم سمت راه ، وسطش متوقف شدم و برگشتم سمتش _میخوام برم بیرون ، دنبال خونه

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۴۷

  متین با تاسف نگاه ازش گرفت و بلند شد. حال هیچکدامشان خوب نبود‌… یک دختر غریبه ناخواسته آمد در این عمارت سوت و کور و با زبان دراز و قلب مهربانش شد نقطه ی مشترکی توی قلب همه تا نبودش اینطور آزاردهنده باشد. با رفتن متین حواسش سر جا آمد. سریع از روی صندلی بلند شد و یک سینی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۷۷

  در بسته می‌شود. من و او… دست در دست هم… توی دفترش… فقط خودمان دوتا! نگاهش زوم شده روی من… نگاهی که می‌فهمم… گرم است… ملتهب… و شاید با حس! -بریم تو کارِ هم؟ گرمای نگاهش، تنم را داغ میکند. و حرفش… جواب دارد! جوابی دندان شکن!! -آبتین میاد؟! صورتش را جمع میکند و غرش ناراضی ای از ته

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۳۲

  احساس میکردم خوابم اما خواب نبودم. این اتفاقات خوب خوب واقعا داشتن تو بیداری میفتادن و البته… من هم باید مثل شهرام به زبون چرب و نرم مادرم که مار رو هم از لونه اش میکشید بیرون ایمان میاوردم! واقعا جز اون کی میتونست اقا رهام رو وادار کنه و اصلا چی بهش گفت و تو گوشش چی خوند

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۸۰

  مدت زیادی فقط بهم خیره بود.باورش نمیشد ولی قطعا اگه میدونست اون خیری که ازش حرف میزنم نه واقعا دوست صمیمی منه و نه یه خیر واقعی و بهای دادن این پول دادن تن و روح من هست حتما باورش میشد چه خبره!!! لبهای تحلیل رفته اش اونقدری ازهم وا شدن که دندونهاش مشخص بشن. سرش رو به آرومی

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون (خون آشام) پارت ۳۷

  یک هفته بعد … نگاهم از پنجره به اسمان سیاهِ مقابلم بود. تقریباً دو هفته ای میشد که دیگه حتی پام رو تو جنگل نزاشته بودم ، زخمام التیام پیدا کرده بود ، اما زخم قلبم نه … گابریل کجا رفته بود ؟ چطور تونست من رو تنها بزاره … هنوز دقیق نمیدونستم وقتی بی هوش شدم چه اتفاقی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۸۹

  بی‌تفاوت چشم از تابلو برداشت اصلا تحمل شنیدن نیش و کنایه‌های آلپ ارسلان را نداشت. هرجا که آلپ ارسلان می‌رفت ، بدون پرسیدن سوالی پشت سرش می‌رفت. در آسانسور ایستاده بودند و دخترک سرش را پایین انداخته بود. با قرار گرفتن دست ارسلان جلوی صورتش ، ناخودآگه خود را عقب کشید. سرش را بالا آورد که رژلبش را در

ادامه مطلب ...

رمان مجبوری نفس بکشی پارت ششم

امروز قرار بود بریم کورس چون سهند تنها بودی انقدر به رهام اسرار کردیم تا بیاد، بلاخره کی چی باید یکم جوونی کنه یا نه، چون رهام خیلی به باباش وابسته بود و از قضا توی تصادف مرد یه مدت شدید افسردگی داشت، از قضا بابای منم تو ماشینی بود که بابای رهام می‌روند یعنی هر دوتاشون با هم عمرشونو

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون (خون آشام)پارت۳۶

  «راوی» یک ساعت بعد … هیچکس در اتاقش نبود …. جز یک نفر .. کاترین چشمان بی رمقش را به آرامی باز میکند …برای لحظه ای از شدت تعجب و خوشحالی چند بار پشت سر هم پلک میزند ، شاید خواب دیده باشد … به آرامی لب میزند ..‌ _ امیلی ! بی اراده اشک شوق از دیدگانش جاری

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۳۰

  دستی به صورت و موهام کشیدم و یکم آرایشم رو تمیز و تمدید کردم… موهامو ریختم روی شونه هام و دستی به بینیم کشیدم و از اتاق رفتم بیرون… تو اشپزخونه میزی که چیده بودم رو مرتب کردم و نگاهی به ساعت انداختم…نزدیک اومدنِ سامیار بود….. اروم اروم لوبیاپلویی که درست کرده بودم رو کشیدم و به همراهه سالاد

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۲۸

  بادیدن میزچیده شده و غذای مورد علاقه ام چشم هام چهارتا شد.. دیگه داشتم به این همه تغییر و توجه یک دفعه ای مشکوک میشدم و احساس خطر میکردم.. اگه امکان شاخ داشتن وجود داشت، من اون لحظه دوتا شاخ بزرگ روی سرم بود! _ت یه تیکه کاهو از ظرف سالاد برداشتم وهمزمان گفتم: _حسابی خودتوبه زحمت انداختی ها!

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۶۶

  – من خودمم بارها به این موضوع فکر کردم ولی.. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که هدفش.. کم کردن عذاب وجدانش بوده. اومد جلوی درخونه تا مطمئن بشه سالم و سلامت رسیدم و وسط عشق و حالش با اون پتیاره.. یهو خدای نکرده یه گوشه ذهنش درگیر من نشه که چه بلایی سرم اومد بعد از..

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۴۵

  از خدام بود که برم خیلی وقت بود نرفته بودم.. اون اونگ و خان عوضی منو توی خونه زندانی کرده بودن.. تند سرم رو تکون دادم و گفتم : اره می یام…چرا نیام.. دلم تنگ شده برای بیرون اومدن.. خاله خودش رو کشید جلو کشید منو گرفت توی بغلش دستی به سرم کشید.. با چشم های زوم شده گفت

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۱۱۸

  باصدای زنگ گوشیم ازش جداشدم وترسیده به شماره ی سارگل نگاه کردم.. _سارگله.. حتما بیدارشدن.. من باید برم.. برعکس من که هول کرده بودم با آرامش گفت: _خیلی خب آروم باش.. نترس.. زنگ سارگل ادامه دار بود و این یعنی کارم داره.. جواب دادم: _جانم سارگل؟ _کجایی آجی؟ خیلی وقته رفتی ماشین هم پایین ندیدم نگرانت شدم! _پووف.. سکته

ادامه مطلب ...