رمان رسپینا پارت 119
یک هفته گذشت از سفرم به گرگان ، صبح تا نزدیکای غروب کمک آرام به کارای شرکت میرسیدم ، حساب کتاب اشتباه نشه ، گوشیمو روشن کرده بودم و یه جاهایی هم از رادان کمک میگرفتم ، غروب تا شب هم با آرام و حاج رسول میرفتیم بیرون بلکه کمی حال حاج رسول خوب شه اما بی فایده بود