روز: شهریور ۱۰, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق صوری پارت ۲۳۴

  از بیرون سرو صداهایی اومد که توجه ام رو جلب کردن. و صدای اون دختره واضحتر از بقیه بود. هر چقدر خودمو این تو اتاق حبس میکردم که چشمم بهش نیفته یا حتی صداش رو نشونم بیفایده بود چون آخرش بازهم یه جوری من باید ریخت نحس و صدای مزخرفش رو میشنیدم! گرچه همینطور از طرف شیوا برام پیام

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۱۲۰

  ناهارمون در سکوت خورده شد و وسطاش رادان با لبخند نگاهم میکرد . تنها امروز اینجا بودم ، وای به روزی که بابا بفهمه شب اینجا خوابیدم ، یا انقدر با رادان راحتم و راحت خودمو تو بغلش جا میدم و میگم میخندم ، قطعا به این راحتی ازم نمیگذره ، حتی میتونم به جرعت بگم کلا برای همیشه

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۵۱

  نفس های ارسلان تند شد. جلوتر رفت و سر خم کرد توی صورتش: چی و قبول کنی؟ یاسمین با خجالت سر به زیر شد‌. نفس های او صورتش را سوزاند اما زبانش نچرخید… _برو کنار ارسلان… من با این دختر حرف دارم. ارسلان با نفسی سخت کنار رفت. اخم هایش نمیگذاشت یاسمین فکر کند‌… شده بود همان مردی که

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۸۱

  -راستی یادت نره قول دادی به بزغاله هام شیر بدی! خشک میشوم. هنوز یادش مانده؟! مگر… شوخی نبود؟ -فکر نمیکنی کارای مهمتر از بزغاله هات داریم؟! صدایش با خنده همراه میشود: -مثلا ادامه ی اون بوس بازی تو دفترِ من؟ دندانهایم از خجالت روی هم فشرده میشوند. به سختی جواب میدهم: -اون سکانس تموم شد! -پس بریم واسه فیلم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۸۵

  دوباره با انگشتش بهم اشاره کرد و بعد آهسته گفت: -خم شو…زودباش…. چون اینو گفت و ازم خواست بیشتر به دیوار چسبیدم برای اینکه دلیلی نداشت بهش نزدیک بشم. یه جور مشکوکی نگاهش کردم آخه واقعا هم مشکوک بودم برای همین پرسیدم: -برای چی باید خم بشم !؟ بی هیچ خجالت یا ابایی از واکنش تند احتمالی من دستهاش

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۹۳

  در سکوت سرش را به دیوار آسانسور تکیه داد صدای سوتی آزاردهنده در گوش هایش پیچید انگار مغزش در حال متلاشی شدن بود قطره ی اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد مردی همراه پسری نوجوان وارد شد و طبقه همکف را زد در های آسانسور باز شد اما دلارای ثابت ماند آنقدر به فضای خیابان روبرو خیره ماند که

ادامه مطلب ...

رمان مجبوری نفس بکشی پارت نهم

بهش بگم؟نگم؟؟ بیخیال بگم که چی بشه؟ نیازی نیست که بگم الکی نگرانش کنم لبخندی زدم و گفتم -خب خب چی آوردی برام؟ -بهت میوه دادن، موز و سیب با یکم سوپ خشمزه و نون بیا بخور حال کن آخه اینا چیه من هنوز دلم پیتزا میخواد… -میشه نخورم؟برام پیتزا بیاری؟ -نچ اولین وعده باید مقوی باشه جوجه -به من

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۳۴

  ************************************************ با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم و چند بار پلک زدم و گیج به اطرافم نگاه کردم… یه اتاق خالی و بدون هیچ وسیله ای که شدیدا هم سرد بود و داشتم یخ می زدم… وسط اتاق من رو روی صندلی نشونده و دست و پاهام رو محکم با طناب بسته بودن..روی دهنم رو هم یه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۳۲

  _یه کم وقت داری بابا؟ اگه کارت زیاد واجب نیست میشه یه کم بیشتر باهم وقت بگذرونیم؟! _تمام وقتم واسه تو باباجان! هیچ کاری واجب تر از حرف زدن راجع به زندگی تو وجود نداره! اما تومگه دیرت نشده؟ نمیخوای بری دانشگاه ؟ _همین الانشم نیم ساعت مفید کلاسم رو ازدست دادم و مطمئنا استادم یا میخواد سرکلاس راهم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۷۰

  سریع کشیدمش بیرون و گذاشتمش روی زمین و لبخند پیروزمندانه ای روی لبم نشست… حالا دیگه فاصله بین من و اون جعبه.. فقط این تخته سه لایی زیر کشو بود که با یه مشت می تونستم بشکنمش و تا برگشتن مهناز انقدری هم وقت داشتم که بخوام جایگزینش کنم و اونم هیچ وقت چشمش به این تخته نمی افتاد!

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۴۹

  -دخترم در رو باز نمی کنی!؟؟ فدای دل مهربونت بشم.. در رو باز کن می خوام ببینمت… -مامان تویی.. صدای بغض دار گندم بلند شد حالم بد شد خودم رو کشیدم اف اف.. -دخترم در رو باز کن هوا سرده گندم باشه ای گفت و بعد در رو باز کرد زهره صبر نکرد و بلافاصله در رو هل داد

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۱۲۲

  بابا_ شرایطش مهم نیست.. مهم تصمیمیه که گرفته شده.. این همه پرستار وآدم بیکار تواین شهر ریخته مطمئن باش تاحالا جایگزین پیدا کردن و تمومم شده! آب دهنموبا صدا قورت دادم و اومدم بگم پیدا نشده که مامان گفت: _انگار پیدا نکردن مرده صبح زود زنگ زده خواهش و تمنا که فعلا تا پرستار مورد اعتماد پیدامیکنن برگرده سرکارش!

ادامه مطلب ...