رمان عشق با چاشنی خطر پارت 2
رسیدم سر خیابون و ماشین امیرو دیدم ولی از خودش خبری نبود که امیر:سلام خانم خوشگله کجا میری برسونمتون _هییی ترسیدم برگشتم سمتش و با دیدن بستنی های توی دستش چنان ذوق کردم که نگو بستنی ها رو ازش گرفتم و پریدم تو ماشین و شروع کردم به خوردن امیر:یکیشو برای خودم خریده بودما هر دو تا بستنیو دهنی