13 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 13 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت 123

  _کاکائویی باشه لطفا چپ چپ نگاهم کرد _خیلی لجبازی خیلی ، الان بخوری گلو‌درد میگیری _نخری خودم فردا میگیرم ، وقتی چیزی هوس کنم میخوام . _لجباز ، سرتق ، خودرای ، خودسر قشنگ خلاصه میشه توی تو خندیدم _اذیت نکن دیگه ، خوب هوس کردم . _خوبه خوبه ، هی تکرار میکنه ، بشین تو ماشین تا بگیرم

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 54

  ارسلان با احتیاط دست زیر کتفش انداخت و بلندش کرد. نفس های دخترک منقطع شد… عقب هم می‌رفت صاف روی تخت میفتاد. دلش راضی نبود اما جدیت نگاه ارسلان از تب و تاب دلهره انداختش تا خودش لبه ی هودی اش را بگیرد و مقابل چشمهای براق او، آن را از تنش بیرون بکشد. ارسلان یک لحظه پلک بست

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 84

  اتابک در جواب تمام حرفهایم میگوید: -دستِ کم نگیرش… لرزِ عجیبی قلبم را تکان میدهد. میدانم، خوب هم میدانم. اما راهش را چطور پیدا کنم؟! -اگه بگیرم… حتی نمیگذارد جمله ام را تمام کنم و میگوید: -جوری زمینت میزنه که دیگه نتونی سرِ پا بشی! نفسم در سینه گره میخورد! انقدر نفوذ کلامش زیاد هست که تا ثانیه ها

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 235

  قبل از اینکه متوجه ام بشن درو بستم و کمرم رو بهش تکیه دادم. اما مگه میتونستم صداهاشون رو نشنوم !؟؟ صدا ها و حرفهای عصبی کننده شون رو. شهره گفت: -آره…اونجا یه پنجره ی دلباز داره! دختره با صدایی لوس و حتی مظلوم نمایانه گفت: -شهره جون میشه اون بیاد جای من و من از این به بعد

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 88

  یکی مدام به شیشه میزد اما من حتی حوصله ی باز کردن چشمهام رو نداشتم. چشم که هیچی،حتی دلم نمیخواست سرم رو از زیر پتو بیرون بیارم. تمایل شدیدی به تنهایی داشتم.به زیر پتو موندن.به حبس کردن خودم تو ی اتاق. میخواستم نسبت به این موضوع بیتفاوت بمونم و بلند نشم اما انگار فایده نداشت هر کی که بود

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 196

  گونه اش را به پنجره چسبانده و شناسنامه هایشان را میان دستانش می‌فشرد اسم آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان در قسمت نام همسر ثبت شده غمگین پوزخند زد رویای گذشته هایش عجیب به نظر می‌رسید آلپ‌ارسلان بی توجه به مشغول فریاد کشیدن سر فرد پشت خط بود _ من میام پدر شماهارو به عزاتون مینشونم بی مصرفا که به درد هیچی نمیخورید

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 4

  ماشه رو کشید اژدها:آخ نمیدونستم چیکار کنم اگه میمرد چی آخه چرا این بشر اینقدر دیوونه هست دست غلام داشت میومد پایین و اژدها هم نتونست تعادل شو حفظ کنه و داشت میوفتاد که دستشو اورد بالا اول اون دست غلام که اصلحه داشت و زد و بعد دست دیگه شو و بعد دو تا پاهاشو و خیلی دقیق

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 37

  گره ی طناب دور پاهام واقعا محکم بود و هرکار می کردم باز نمیشد… دست های من هم قدرت زیادی نداشت و با کلی زور فقط یکم شل میشد… کم کم داشت گریه ام می گرفت..می ترسیدم یه وقت سر برسن و من رو اینطوری ببینن… تو دلم خدا رو صدا کردم و بی توجه به دردم، محکمتر گره

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 35

  مازیار که تعجب کرده بود دوتا قهوه سفارش داد و بعداز رفتن گارسون گفت: _امروز اینجا بودی؟ _هوم! _باکی اومده بودی؟ چرا به من نگفتی؟ _با نگین! نکنه واسه اون هم باید به تو جواب پس بدم واجازه بگیرم؟ _او چرا اینجوری ‌شدی دلارام؟ این رفتارهات چه معنی داره؟ من کی ازت حساب پس گرفتم که دفعه دومم باشه؟

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 93

  یزدان نگاهش کرد و نفس عمیقی کشید و با گوشه شستش گونه نرم او را نوازش نمود ………… در دنیایی که گندم در آن زندگی کرده بود و بزرگ شده بود و قد کشیده بود ، چیز عجیبی نبود اگر او خبری از این وسایل و حتی تکنولوژی های پیش پا افتاده تر نداشت ……….. گندم پر بود از

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 3

  حتی چشماشم دیده نمیشه و زیر دست یه نفر تربیت شده اونم داییش سرهنگ راشد که هیچ کس جلوش جرئت نفس کشیدنم نداره و توی تیراندازی و کونگ فو رقیب نداره به اژدهای دیوونه آموزش میده و اژدها تو سن ۱۸ سالگی وارد اداره پلیس میشه و تا الان که ۷ سال میشه سخت ترین ماموریت ها رو قبول

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 173

  ماتم برد وقتی دیدمش.. میران همیشه بود.. ظاهرش همون بود.. برخلاف تصوراتم.. رد زخم و کبودی و جراحتی که نشونه تصادف یا درگیری باشه توی صورتش نمی دیدم ولی.. ولی چشماش.. چشمای میران همیشگی نبود. این چشمای سرخی که محض رضای خدا یه نقطه سفید ازش مشخص نبود.. خیلی خیلی بیشتر از دیدن جراحت های عمیق روی سر و

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 52

  نریمان اخم غلیظی کرد و ابروهاش رو تو هم فشار داد با دندون های ساییده گفت : تو این وسط چی می گی!؟؟ چشم هام رو تو حلقه چرخوندم و گفتم : تو اینجا چکاره ای اومدی اینجا بیا بیرون اه خم شد توی صورتم.. طوری که یک قدم عقب رفتم با اب دهن قورت داده شده بهش زل

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 125

  _قانون اول: حتی اگه من زشت ترین آدم دنیا باشم و قشنگ ترین دخترها دور وبرت باشن حق نداری نگاهشون کنی! خندید… چقدرم خوشگل میخنده خدایا… وقتی میخنده گوشه ی چشمش چین بامزه ای میوفته! به روی خودم نیاوردم وباهمون جدیت اضافه کردم.. _وگرنه… چنگان رو از بشقاب لیموها برداشتم وجلوی صورتش تکون دادم _وگرنه چشم هاتو درمیارم! باخنده

ادامه مطلب ...