روز: شهریور ۱۶, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۱۲۶

  _من خوبم تو خوبی؟! _منم خوبم ، دارم میرم بهشت زهرا اما نمیدونم که … _قطعه ….ردیف …. _مرسی _زیاد به خودت سخت نگیر ، نبینم چشمای خوشگلتو اذیت کنیا _تو که نیستی ببینی. _دلیل نمیشه خودتو اذیت کنی ، من باید برم ، کارام اینجا زیادن وقت ندارم زیاد ، از بهشت زهرا زدی بیرون زنگ بزن _باش

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۵۷

  قلاده دور گردنش اجازه ی حرکت را ازش گرفت و با بلند شدن صدایش قلب یاسمین تکان محکمی خورد. _چرا داد میزنی عوضی؟ خفه شو… دهنت و ببند. با حرص پایش را روی زمین کوباند و جانور با دیدن او سعی کرد قلاده را پاره کند. _مثل صاحبت وحشی هستی لعنتی. بعد هم بی توجه خواست به راهش ادامه

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۸۷

  حرصم میگیرد و در را بازتر میکنم و دست به کمر و با اخم میغرم: -به خاطر این منو از خواب بیدار کردی؟!! صورتش باز میشود، همچو گل! نگاهی به سر تا پایم میکند و خنده ی هیزی روی لبش می آید و سرشار از چندش میگوید: -اُ لَ لَ اینجا رو باش! حوریِ بهشتی… یَهلونی حور العین!! انقدر

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۹۱

  چونه ام رو سفت گرفت و بعد تو صورتم با عصبانیت گفت: -دفعه بعد خواستی خودکشی کنی جای دیگه ای رو انتخاب کن… چشم دوختم به زمین و لبهای ترمو به هم فشار دادم پس فهمید خودمم چندان علاقه ای به بالا اومدن از زیر آب نداشتم. سرم پایین بود.چونه ام رو فشار داد و گفت: -شنیدی چیگفتم احمق؟

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۲

  بعداز خوردن شام یک ساعتی پیش بابا نشستم و کلی قربون‌صدقه‌ش رفتم. وقتی دیدم داره خمیازه می‌کشه متوجه شدم حسابی خسته‌ست و به‌خاطر من منتظر مونده. شب‌به‌خیری گفتم و به اتاقم برگشتم. روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم. نمی‌دونستم فردا امیر‌علی دم مدرسه می‌آد یا نه، ولی امیدوار بودم بتونم ببینمش. ………………. سر کلاس نشسته بودم و

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۹۹

  آلپ‌ارسلان پوف کشید و دلارای چنان لبخند بزرگی بر لب اورد که زن متعجب شد دلارای اما کم مانده بود به گریه بیفتد احساس میکرد فرزندش هم از خوشی در شکمش پا میکوبد چه قدر لذت داشت بازی کردن نقش پدر و مادر در کنار آلپ‌ارسلان! برای اینکه ارسلان شک نکند ناچار گفت _ سلام ، دوماهشه کوچولومون ارسلان

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت ۱۰

  بعدشم لباش به شکل پوزخند کج شد و خودش و کشید عقب نگام افتاد به دستم که خانم دکتر ازم خون گرفته بود این کی از من خون گرفت که من نفهمیدم. این خانم دکترم که همچین با خنده نگام میکرد که نگو از این ورم همچین این قلبم تند میزد که دیگه تحمل نکردم و سریع بلند شدم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۴۰

  دستش رو کشید روی کمرم و محکمتر بغلم کرد.. چادرش رو تو مشتم گرفتم و پیشونیم رو به شونه اش تکیه دادم و با گریه لب زدم: -مادرجون من دارم میمیرم..دیگه طاقت ندارم..تورو خدا یه کاری کنین… سرم رو بلند کرد و با انگشت هاش اشک های روی صورتم رو پاک کرد و با بغض لبخند زد: -خوب میشه..بخاطره

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم

رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت ۴

  بالای سر نورهان ایستاده بودم و صورت عزیزش رو تو اون حالت خواب عمیق تماشا میکردم درحالی که فکر و حواسم جای دیگه بود. از وقتی مامان اومد اینجا ودر مورد نوشین و خاله حرف زد دیگه نتونستم  اون آرامش قبلیم رو داشته باشم. یه جورایی سراسر آشوب و دلشوره و نگرانی شده بودم و آروم نمیشدم مگر وقتی

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۱

  فصل اول: استورگه (واژه‌ای در ادبیات یونان است، به‌معنی عشقی بنیادی. یعنی در بن هستیِ بشر وجود دارد؛ مانند عشقی که مادر به فرزندش دارد یا عشق به غریبه‌ای که به سال‌ها و زمان‌های خیلی دور باز می‌گردد.) گذشته… زمستان ۱۳۹۵ شوکا دستم رو جلوی دهنم گرفتم و چند بار بهشون ها کردم. نیم ساعتی می‌شد که از مدرسه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۳۸

  اونقدر توخیابون پیاده رفته بودم که پاهام ازشدت خستگی خواب رفته بود و دنبالم نمیومد.. چشم هام بخاطر گریه میسوخت و بدنم حسابی بی جون شده بود.. با اکراه چشم های تارم رو دور واطرافم چرخوندم اما حتی نمیدونستم کجاهستم! بادیدن تاکسی دستمو به نشونه ی ایستادن تند تند تکون دادم که جلوی پام ایستاد.. _دربست؟ _بفرمایید بالا… سوار

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت ۹

  میگیرن ممد رفیق پا بندست🎵 همه ی کاراش با خندس اگه باهاش رل بزنی ممد شوهر آیندس🎵 ممد که شیکه آره سرش تو کارو باره کسی چپ نگاش کنه🎵 سری میشه تیکه پاره سریع میشه تیکه پاره اصن مگه هست توی دنیا🎵 کسی بگه ممدو دوست نداره ممدا پای شیطونین خوراک قر و مهمونین🎵 ممدا سیگاری نیستن اکثرا قلیونی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۷۶

  هنوز وقتی به دیشب و اون لحظه های خاص فکر می کردم یادم نمی اومد درد خاصی داشته باشم ولی با این کبودی های داشتم می فهمیدم انقدری غرق لذت بودم که ترجیح می دادم گیرنده های دردم و درجا خفه کنم تا بیخودی حس و حالم و نپرونن! عجیب بود که حتی دیدنشم لذت داشت و حس خواستن

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۵۵

  حرفاش تلخ و ناراحت کننده بود شاید مقصر من هم بودم ولی دل من نمیدونست.. عاشق شده بود رفته بود سیروس هم داشت اغماص می کرد من همیشه هوای سیروس رو داشتم حتی وقتی که فقط به عقد حامد در اومده بودم.. کسی که از من فاصله گرفت خود سیروس بود… نفس عمیق کشیدم و ازش فاصله گرفتم.. اشکام

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۱۲۸

  _من خوبم عزیزم باورکن چیزیم نیست.. فقط یه کم سرم درد میکنه که از بی خوابیه.. چندساعت بخوابم خوب میشم! _یه دکتر رفتن اینقدر سخته؟ دیشب اون همه توی سرما زیر بارون موندی میترسم سرماخورده باشی! _نه بابا من زیاد اهل این سوسول بازیا نیستم نگران من نباش الکی هم به خودت استرس نده! سکوت کردم.. وقتی واسه یه

ادامه مطلب ...