رمان آرزوی عروسک پارت 133
باحرص قاشق رو توی ظرف سوپ انداختم و گفتم: _وای دیگه داری کفرم رو درمیاری آرششش!! چرا مثل بچه های لوس شدی آخه؟ _عشقم بخدا حالت تهوع دارم نمیتونم بخورم بالا میارم خب! _بالا نمیاری.. اگه چیزی شد عواقبش پای من. خوبه؟؟ این همه زحمت کشیدم حداقل یه کم بخور زخم معده نگیرب!! وقتی فهمید عصبی شدم به اجبار