24 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 24 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 65

  _آقا؟! نگاه ارسلان از دخترک کنده نمیشد. قلبش آرام بود حتی اگر مجبور میشد برخلاف احساسات او عقدش کند باز هم خیالش از یک جایی راحت بود… متین بی طاقت خودش را جلو کشید: آقا قضیه ی ازدواج جدی شد؟ ارسلان پک محکمی به سیگارش زد: شاید… _شاید؟ یعنی یاسمین قبول کرد؟ _نه‌…! جان متین از جواب های تک

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 134

  _دقیقا همینطوره . _خواهش کنی شاید قبول کنم _نه بابا _خب منتظرم _خواهش میکنم امشب بیا پیش من ، شد الان؟! _هوم ، فکرامو میکنم خبر میدم _اومدی نسازی خندیدم _حالا تا شب ~ زنگ خونه رو زدم و در بدون هیچ پرسشی باز شد ، وسایلمو برمیداشتم میرفتم خونه رادان ، اما مشکل اینجا بود که چرا هنوز

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 95

  عصبی است وقتی میگوید: -بدبخت من واس خاطر خودت میگم… رُک و آرام در چشمانش میگویم: -نمی‌فهممت! دستم را میگیرد و انگار برای یک بچه ی زبان نفهم توضیح میدهد: -خب بذار روشنت کنم حوری… -حورا… یک کلمه میغرد: -زهرمار! خنده ام میگیرد. صدایش خش میگیرد: -زهرمار… نخند… قشنگ نگفت؟!! مرگ بگیرم که نمیدانم چه مرگم شده است! لب

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 240

  حالا دیگه حای دیدنش هم حالمو بد میکرد. هیچ ویژگی و خصلتی در این مرد نمی دیدم که بخوام این شرایط رو تحمل کنم. هیچ امیدی… هیچ دلخوشی ای…. داشتم فرسوده میشم.فرسوده و زهوار دررفته! دندونامو روهم سابیدم و بی مقدمه گفتم: -هر کاری بخوای انجام میدم و هرچی بگی میگم چشم فقط در حقم یه کار کن… پیش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 99

  نفس عمیقی کشید و بعد انگشت اشاره اش رو بالا آورد و گفت: -نچ نچ نچ !من برای رابطه به تو نزدیک نمیشم نه موردای دیگه! نفرتی که نسبت بهش داشتم تو وجودم بیشتر و بیشتر شد و وقتی این نفرت زبونه میکشید دیگه حتی دلم نمیخواست تو چشمهاش نگاه کنم. آب دهنمو قورت دادم و بدون اینکه ثانیه

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 17

  سرش رو با تأسف به دو طرف تکون داد. – چه نمک‌نشناسی تربیت کردی معصومه! این چه گربه‌صفتیه! مانتوم رو توی دستم مشت کردم و ساکت موندم. کاش دلش رو داشتم ولشون کنم و برای همیشه برم… عمو بعد از مرگ بابا سکته کرده بود و وضعیت خوبی نداشت، ولی شاید الان می‌تونست مواظبم باشه! همین‌که ماشین رو توی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 207

  دست دیگرش را روی شکمش فشرد پسرک پا کوبیده بود؟ بلند تر خندید و قربان صدقه اش رفت درست حس کرده بود مگر نه؟ توهم نبود! چرخش جنین را حس کرده بود شاید هم لگد آرامش را نمیدانست تنها فهمید که پسرک واکنش نشان داده بود به دل شکستگی مادرش اشک هایش خشک شده بود لبش را از شدت

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 26

  منم سریع نشستم و ماشینو روشن کردم و بعد از تو پارکینگ بیرون اومدم و این دفعه با احتاط بیشتری رانندگی میکردم سمت نزدیک ترین بیمارستان. هیچ صدایی از اشکی نمیومدم ترسیدم بیهوش شده باشه که صداش زدم _اشکی اشکی:هوم؟ _باهام حرف بزن بزار مطمئن باشم که حالت خوبه اشکی:چرا…..این…..قدر به…بهم اعتماد…داری؟ خدا لعنتت کنه کیان که مسئول همه

ادامه مطلب ...

چت روم “دنیای دیوانه ها “🐓🐔61

  اولدوز گلیب آی اولماز ،بهار گلیب یای اولماز ،نجیب لر ایچینده هچ کس سنه تای اولماز🌙🌠 “ستاره نمی‌تواند ماه باشد، بهار نمی‌تواند تابستان باشد،در میان تمام خوبان هیچکس نمی‌تواندشبیه تو باشد”🌙🌠

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 48

  نگاهم رو ازش گرفتم و سرم رو انداختم بالا: -مهم نیست.. با چشم هایی که سرخ شده بود و اخم هایی که به شدت تو هم کشیده بود، من رو برگردوند طرف خودش و با حرص گفت: -پرنسس اجازه میدی حرف بزنم یا نه؟… من هم اخم کردم و دستم رو از تو دستش کشیدم بیرون: -بفرمایید.. چپ چپ

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 16

  نفس عمیقی کشید. – یه‌ذره کارام ردیف بشه و درجه‌م بره بالاتر، با خودم می‌برمتون زنجان. چشم‌هام رو به‌هم فشار دادم. نمی‌خواستم از چاله دربیام بیفتم تو چاه. بی‌خیال بحث کردن باهاش شدم. همین‌که رسیدیم سریع پیاده شدم و داخل خونه رفتم. مامان معصوم با دیدنم لبخندی زد. – با داییت اومدی؟ اخم کردم. – نگهبان فرستادی دنبالم که

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 46

  یعنی چی بفهمم که اشتباه می کردم؟ خودش همه چی رو خراب کرد. خودش سد راهم شد . من داشتم واسه آیندم می جنگیدم. واسته کاری که سال ها درسش رو خوندم. واسه آرزو هام. داشتم روی پایان نامم کار می کردم. چرا باید مانعم می شد و بعد بهمم می گفت تو اشتباه کردی؟ ترجیح دادم اصلا به

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 25

  اشکی:شاهکار مامانم و مامانته. چند روز پیش اومدن همه ی وسایلم و جمع کردن و بردن که حالا می خوان فردا بیان جهیزیه تو رو بچینند فقط تنها لطفی که کردن دست به این اتاق نزدن _مامان من کی جهیزیه خریده من نفهمیدم. اشکی:نمیدونم _وایی دوباره بلند فکر کردم؟ اشکی:اوهوم خاک تو سرت آرام که همه جا گند میزنی.

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 184

  بعد از اینکه صبح با تحت فشار قرار دادنش مجبورش کردم یه کم جیغ و داد کنه تا خفه نشه و بعد زدم از خونه بیرون.. انتظار داشتم وقتی پام و دوباره اینجا می ذارم با خرابی های وحشتناک تری مواجه بشم! عجیب بود که امروز حتی رغبت نکردم با دوربین هایی که خیلی وقت بود تو گوشه و

ادامه مطلب ...