رمان گریز از تو پارت 65
_آقا؟! نگاه ارسلان از دخترک کنده نمیشد. قلبش آرام بود حتی اگر مجبور میشد برخلاف احساسات او عقدش کند باز هم خیالش از یک جایی راحت بود… متین بی طاقت خودش را جلو کشید: آقا قضیه ی ازدواج جدی شد؟ ارسلان پک محکمی به سیگارش زد: شاید… _شاید؟ یعنی یاسمین قبول کرد؟ _نه…! جان متین از جواب های تک