روز: مهر ۱۷, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۲۳۰

  صدای گریه بچه تو خونه ما چیکار میکنه؟ من که رفتم زاییدی؟ دلارای وارفته مکث کرد چه جمله درستی گفته بود! _ از … تلویزیونه _ تو خونه من زیرآبی بری میدونی چی میشه دیگه نه؟ _ نه که نگهبانت بهت خبر نمیده! _ پول میگیره واسه همین! به اون هنگامه و آزاده بیکارم بگو انقد نیان اونجا سرشونو

ادامه مطلب ...

چشمانے غرق בر عسل پارت۴

چشمانے غرق בر عسل🧡 از روی تخت پا شدم…و سمت سرویس رفتم.. دست و صورتمو شستم… که صداش بلند شد! +الان میخای بری بیرون؟ _اره دیگه! +کسی نیست _عا!خب من میرم حیاط +نصف شب؟ _نصف شب؟ به ساعت نگاهی کردم که با دیدن عقربه روی ۱شب هنگ کردم +خوابالویی دیگه بلوزشو در آورد ….که عضله های ورزیدش بیرون ریخت…صاف صاف

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت ۴۶

  از اینجا میتونستم شاه عبدالعظیم رو ببینم پس جایی که میخواست منو ببره شاه عبد العظیم بود ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و پیاده شد اشکی:زودباش پیاده شو از ماشین بیرون اومدم و دنبالش رفتم که رفتم سمت یه فروشگاه چادر منم که مثل این جوجه اردک ها دنبالش میرفتم. چند قدم سریع برداشتم و باهاش هم قدم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۱۶

  پیام را میخوانم. “-آبتین داره میاد اینجا… ببین چه فرصتی رو از دست دادی حوری… ریدم تو شانست!” خنده ام صدادار میشود. و ته این خنده ی بلند، درد موج میزند. -هیچی اندازه ی این بازی براش مهم نیست! و آرامتر میگویم: -هیچی اندازه ی برنده شدن براش اهمیت نداره… و زمزمه میکنم: -هیچی به اندازه ی شکستنِ من

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۶۸

  ************************************* جلوی اینه ایستادم و کمی از رژگونه ی طلاییم به گونه هام زدم تا بیرنگی صورتم کمی پوشیده بشه… یه رژ لب کرم رنگ و مات هم به لب هام مالیدم و بعد موهام رو محکم بالای سرم جمع کردم… چرخیدم عقب و نگاهم روی تختخواب ثابت موند..تختی که سامان بخاطره ما خریده و اینجا گذاشته باشه…. چه

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۱۴۰

    از اسنپ پیاده شدم و تو سالن انتظار منتظر و چشم به راه موندم ، با کلی مسخره بازی و حرف زدن تونستم رها رو راضی کنم ساعت پرواز رادان رو بهم اطلاع بده ، هرچند خودشم خبر نداشت چون رادان راضی نبود بریم فرودگاه سراغش و حرفش این بود که الکی چرا تا فرودگاه بریم و دو_سه

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۳۶

  ان‌قدر توی خاطراتم گم و کم‌رنگ بود که اگه پیدام نمی‌کرد شاید هرگز به فکرش نمی‌افتادم. کاش هیچ‌وقت دنبالم نمی‌گشت. دل‌شوره و ترس همه‌ی وجودم رو تصرف کرده بود. کاش همه‌ی این اتفاقات خواب بود! اون روزها همه رو مقصر اتفاقی که افتاده بود می‌دونستم. ذهنم قدرت تجزیه‌وتحلیل نداشت، تنها چیزی که می‌خواستم مرگ بود و تنها چیزی که

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۸۶

  _خودتو اذیت نکنی ها ماهی. ارسلان حتما پیداش می‌کنه… ماهرخ خوراکی هایی که برایشان آماده کرده بود را داخل ساک بزرگی گذاشت و دست دخترک داد. _اینارو تو ماشین بخورین. آقا معده اش خیلی حساسه نذار گرسنه بمونه… یاسمین لبخند کمرنگی زد: چشم… _اذیتشم نکن. اونجا رفتی هر چی گفت بی چون و چرا بگو چشم… یاسمین سر خم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۲۰۴

  – منم نمی گم نقش بازی کن. می گم واقعاً کیف و لذتت و ببر.. بالاخره یه نیاز جنسیه که تو وجود تو هم هست. چرا بیخودی سرکوبش کنی؟ – می فهمی اصلاً چی می گی؟ همدست و همراه اون روانی بشم که تهش خودمم بشم مثل اون؟ که بشم یه هرزه؟ یه آدمی که براش فرقی نمی کنه

ادامه مطلب ...