19 مهر 1401 - رمان دونی

روز: 19 مهر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق صوری پارت 247

  خندیدم و گفتم: -دستتو خونده! لبهاشو رو هم فشرد و با تکون سرش بعد از چند لحظه سکوت گفت: -اهمممم…تا بهش گفتم میخوام با مونا برم فهمید چه نقشه ای توی سرم. آخه توری که خودم دلم میخواست یکم لختیه اما خیلی قشنگ بود….ولی هر توری خریدم عکسش رو واسه تو میفرستم! بوسش کردم و گفتم: -باشه…قبول! من مطمئنم

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 88

  یاسمین روی زمین نشست و پاهایش را توی شکمش جمع کرد. نگاهش چرخید توی اتاقی که شاید ده متر هم نمیشد و جز یک دست رختخواب و تلویزیونی کوچک چیزی نداشت… یاسمین با غصه به ارسلان نگاه کرد… _اینجا باید بمونیم؟! _نه یه اتاق سی متری ته حیاط هست دادم برات دیزانش کنن. یکم تحمل کنی میریم اونجا… یاسمین

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 142

  _رسپینا _جانم _آماده شو یکم بریم بیرون چرخ بخوریم یکمم خرید کنیم _فکر میکردم از خرید با جنس مونث مشکل داشته باشی _ مشکل که دارم ، اما میخوام کمی وسیله بگیریم که هربار میای پیشم همه چیز داشته باشی اینجا ، تا قبل ازدواجمون _ مگه قراره بیام؟ _ یا با زبون خوش یا با زور _ اجباره

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 118

  با لبخند میگوید: -منم همینو میخوام… اما در کنارش از توام خوشم میاد! میخواهم جواب بدی بدهم که او با چشمکی میگوید: -حیف که تو از بهادر خوشِت میاد… قلبم هری پایین می افتد. با دهان باز مانده، پر از حرص میغرم: -چرا کسشِ… حیرت میکند و من سریع و بلند میگویم: -نه بی ادبِ بی کلاس! میگم چرا

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 231

  دلارای با ذهنی درگیر جواب داد _ گفت دو سه ماه دیگه میاد هنگامه کف زد _ یعنی جفت داداشم خرن! دلارای نگاهش کرد _ هومن خوبه؟ هنگامه پوزخند زد _ مهمه واست؟ با شوهرت گند زدید بهش که _ اون زمان که حاجی انداخته بودمون گوشه زندان کجا بودید؟ بعدم هومن چرا؟ ما مشکلمون با حاجی بود هومن

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 48

  که پام به چادرم گیر کردو جلوی عمو خوردم زمین عمو:اشکال نداره چادره کوره این عسل بی معرفتم همچین میخندید. داشتم از خجالت آب میشدم خاله اومد کمک کرد که بلند شم یه نگاه بد به عسل انداختم که اومد دستمو گرفتو کشیدم سمت اتاقش وارد اتاقش شدیم چادرو از روی سرم برداشتم و گذاشتم روی تخت. یه نگاه

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۱

  زیر خورشت رو هم کم میکنم و برمیگردم و به خرد کردن گوجه برا سالاد ادامه میدم….. الان که دارم بیشتر فکر میکنم میبینم کاش از همون روز اولی که امیرعلی راجب خانوادم پرسید قضیه ی ساره رو بهش میگفتم…. نمیدونم چرا خواستم پنهون باشه….شاید به این دلیل که امیدوار بودم جواب منفی باشه و من نسبتی با زنی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 69

  دوباره سرم رو چرخوندم طرفش و گفتم: -چیزی شده؟.. -نه چی میتونه شده باشه..از اینور باید بریم..بخاطره گیج بازیای تو الان بیرون میمونیم… اخم کردم و جوابش رو ندارم..افتاده بود رو دنده ی لج و غر زدن..دیگه تا سر من رو نمی خورد کوتاه نمیومد…. چشم هام رو به دنبال سامان چرخوندم و وقتی دیدمش، چنان با التماس نگاهش

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 37

  نفساش سنگین و چشم‌هاش غمگین شد. – من از آدمی که از خودت ساختی می‌ترسم… ما دیگه اون آدمای قدیم نیستیم. فقط ولم کن برم، به کسی چیزی نمی‌گم! چشم‌هاش رو بست و سرش رو پایین انداخت. هر کلمه‌ای که روی زبونم می‌نشست علاوه‌بر اون خودم رو هم نابود می‌کرد، ولی همه‌ش حقيقت بود. – دختر ظالم… تو از

ادامه مطلب ...