21 مهر 1401 - رمان دونی

روز: 21 مهر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 90

  دیلان برایش ناهار آورده و سعی کرده بود چند کلمه ایی باهاش حرف بزند اما یاسمین انقدر آشفته و نگران بود که حتی نمی‌توانست درست به کلمات و لهجه ی زن فکر کند. نگران بود… ارسلان گفته بود جای خطرناکی میرود و پنج شیش ساعت بود هیچ خبری ازش نداشت. چند بار خواست از محمد خبری بگیرد اما میترسید

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 120

  وقتی به پله ی آخر می رسیم، دیگر طاقت نمی آورم و با تمام نفرتم جیغ میزنم: -دستمو ول کن نجس! نمیخوام بیام… ولم کن… ولم کن!! نگاهم میکند که تذکر بدهد. -داد نزن… خوابه… با اعصاب خرابی دست روی سینه اش میگذارم و هُلش میدهم! -به جهنم! برید به درک… ولم کن!! فقط نگاهم میکند. داغ کرده ام!

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 248

  گاهی وقتها مثل الان باخودم میگفتم همینکه یکی از ما دونفر خوشبخت شده هم خوب و کافیه. اگه من به مقصودم نرسیدم اما شیوا رسید و احساس خوشبختی میکنه و همین کافیه. سر خم کردم و به کارتهای توی دستم خیره شدم که همون موقع نزدیک شدن یه ماشین و توقفش جلوی در باعث شد سرم رو بالا بگیرم.

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 49

  عسل:تو اول از همه تمام اتفاق هایی که اونشب افتاد رو با تمام جزییات واسه ی من میگی و بعد همونجوری که اونشب خوابیده بودی میخوابی و چشماتو میبندی و من تمام اون کارهای تو رو میگم و تو با چشمای بسته همه ی اونها را تصور میکنی که ببینیم بعدش چیزی یادت میاد یا نه _باشه عسل:حالا تمام

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 70

  رفتم دم در اتاق و بلند سامیار رو صدا کردم..چند ثانیه سکوت برقرار شد و بعد سامیار چرخید عقب و سرش رو تکون داد: -بله.. نگاهم رو دور و برم چرخوندم و با من من گفتم: -وسیله و لباسامم بیارم؟… عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و گفت: -نه عزیزم بذار بمونه..یه وقت دلتنگ شدن بتونن لباساتو بو کنن رفع

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 38

  آروم گفتم: نیاز دارم ازت مواظبت کنم، شوکا. جایی که من می‌رم خطرناکه، باید افرادم رو نجات بدم. تو فقط… – باید بهشون چی بگم؟ با گیجی نگاهم کرد. لب‌هام رو به‌هم فشار دادم. برای محافظت از اون باید محموله رو فدا می‌کردم. جون خودم و افراد گروه رو به خطر می‌نداختم و از این‌جا می‌رفتم. بی‌شک خدا من

ادامه مطلب ...