رمان گریز از تو پارت 90
دیلان برایش ناهار آورده و سعی کرده بود چند کلمه ایی باهاش حرف بزند اما یاسمین انقدر آشفته و نگران بود که حتی نمیتوانست درست به کلمات و لهجه ی زن فکر کند. نگران بود… ارسلان گفته بود جای خطرناکی میرود و پنج شیش ساعت بود هیچ خبری ازش نداشت. چند بار خواست از محمد خبری بگیرد اما میترسید