رمان گریز از تو پارت 91
_نه آقا… فکر کنم تیراندازی اطراف روستاست کسی داخل نمیاد. محمد آشفته دور خودش چرخید: اگه الان چند نفری بریم بیرون اوضاع بدتر میشه. شک میکنن بهمون! سمت دیلان برگشت: شما ساکنین روستا رو کامل میشناسین؟ زن به سختی زبان باز کرد: اره کاکه. ولی مردهاشان الان نیستند. بهرام جلو رفت: محمد اقا روستا کوچیکه. خانم گم نمیشه میتونه