رمان گریز از تو پارت ۹۳
_دوباره کشتنت براشون کار سختی نیست متین. _اما آقا… _بهشون اعتماد نکن ولی رفتارتم عادی باشه که شک نکنن. باید خودم بیام ببینم چه خبره! متین چشمی گفت و نشانی روستا را تا جایی که بلد بود برایش توضیح داد. ارسلان تماس را قطع کرد و چنگ به موهایش انداخت… کلافه شده بود از این اوضاعی که نمیتوانست کنترلش