روز: 25 مهر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 94

  یاسمین پشت چشمی نازک کرد و روی تشک نشست. اتاق گرم بود و به همین خاطر مجبور شده بود بیشتر لباس هایش را درآورد. کش و قوسی به تنش داد و موهای بلندش را با گیره بالای سرش بست. ارسلان تمام مدت خیرت اش بود که دخترک بیخیال پرسید: متین چیشد؟ پیداش کردین؟ _اره…‌ لپات چرا سرخ شده؟ یاسمین

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 124

  متعجب برمیگردم…می بینمش… همان لحظه که در را باز میکند، نگاهش را به من میدهد. نگاهمان ثانیه ای در هم قفل میشود. من زودتر چشم میگیرم، تا نفرتم… و دل شکستگی ام، توی نگاهم به چشمش نیاید! شهربانوی خودشیرین میگوید: -سلام آقا بهادر… خوبی پسرم؟ بی حوصله ترین و آرامترین ظاهر ممکن را دارم و قبل از اینکه صدایش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 120

  ازش رو برگردوندم و دویدم سمت اتاقم. درو باز کردم و خیلی زود رفتم داخل و از تو قفلش کردم. کیفمو پرت کردم روی زمین و دستمو چندین مرتبه دور گلوم که حس میکردم هوا ازش به سختی بالا میاد کشیدم. پشتمو تکیه دادم به در و چشمهام رو بستم. چنددقیقه بعد باز سرو کله اش پیدا شد. یه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 68

  رفتم سمت سرویس. محیط کلا جوری بود که حال آدم گرفته می شد. بی دلیل که اونجا نبودن. یکی داد می زد. یکی صدای خندش میومد. یکی گریه. هرکس یه جوری بود. یکی می کوبید به در. آروم ترینشون فکر کنم همین سروش بود. فوری رفتم سرویس کارم رو کردم. اومدم بیرون. داشتم دستام رو می شستم. همینکه شیر

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 112

  ـ باور کن هیچ کس ، هیچ حرفی به من نزده یزدان خان ……… شما جذابی ، قدرتمندی ، باپرستیژی ……… تمام این موارد باعث شده که مرکز توجه دخترا قرار بگیری . می دونم من اولین دختری نیستم که جذبتون شده ، مطمئنا آخرینش هم نیستم ………….. حالا چرا شما باید فکر کنید که کسی به من حرفی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 208

  با صدای خانومی از پشت سرم.. برگشتم و همینکه از ظاهرش فهمیدم پرسنل بیمارستان نیست.. با تعجب بهش زل زدم که خودش توضیح داد: – من از همکارای درین جانم! اگه دیگه خودتون هستید.. من برم با اجازه.. سری به تایید تکون دادم ولی قبل از رفتن پرسیدم: – شما.. نفهمیدید چرا حالش بد شد؟ – نه والا.. البته

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت 12

  بی حرف نگاش میکنم…… یعنی چی؟…. باور اینکه چیز به این مهمی رو تا الان ازم پنهون کرده باشه سخته…. یعنی تمام این مدت نامزده داشته و هیچی نگفته…. ولی آخه چرا پری خانم چیزی نگفته بود بهم….. دستی جلو صورتم تکون میخوره و من از عالم فکر و خیال درمیام…. _ اگه بهت نگفته بودم برا این بود

ادامه مطلب ...