رمان گریز از تو پارت 96
ارسلان میان سکوت زجرآورش سیگاری از پاکت بیرون کشید و فندک را زیرش گرفت. دلش آرام نبود اما غرورش شده بود عایقی محکم تا صدای قلبش را نشنود. صاف نشست و بوی سیگار به مشمام دخترک رسید و تنش زیر پتوی نازک مچاله شد. چیزی نمانده بود صدای گریه اش بلند شود. پیش نیامده بود ارسلان اینطور نسبت بهش