27 مهر 1401 - رمان دونی

روز: 27 مهر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 96

  ارسلان میان سکوت زجرآورش سیگاری از پاکت بیرون کشید و فندک را زیرش گرفت. دلش آرام نبود اما غرورش شده بود عایقی محکم تا صدای قلبش را نشنود. صاف نشست و بوی سیگار به مشمام دخترک رسید و تنش زیر پتوی نازک مچاله شد. چیزی نمانده بود صدای گریه اش بلند شود. پیش نیامده بود ارسلان اینطور نسبت بهش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 126

  -میرم… به وقتش میرم! نگاهش کنجکاو و دقیق میشود. به روی خود نمی آورم و میگویم: -دیگه هدفم موندن نیست… نگاهم را به بستنی ام میدهم و آرامتر ادامه میدهم: -اما دست خالی هم نمیتونم برم… همانطور در سکوت نگاهم میکند. زیر لب زمزمه میکنم: -من به خاطر یه حسِ مسخره، خیلی چیزا رو زیر پا گذاشتم… خیلی به

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 121

  فتجون چایی رو برداشتم و یکم ازش چشیدم. آخ اخ ! اگه بکم ناجور تو کف خوردن یکی از این چایی های شیرین کنار این جمع بودم دروغ نگفتم. سرمو با لذت تکون دادم و گفتم: -به به! چایی فقط چایی های شیرین خاااانم… من سعی داشتم بحث رو کلا از خودم وجایی که بودم دور کنم اما مامان

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 4

  _حالا برای چه تخصصی گفتی بیاد تحصیلاتش چیه؟ دستی به پشت گردنش کشید و گفت: _کار تخصصی که نه… همین کارای تایپ بچه ها که خیلی طول می کشه و این دَوندگیا و هماهنگیا دیگه… اونارو انجام بده یکم کارِ بچه ها جلو بیفته! اخمام رفت تو هم… رسما داشتم خیریه میزدم… متوجه اخمای تو هم من شد و

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 69

  برگشت سمتم. با همون چشمای ترسناک نگاهم کرد و با لحنی که ذره از شوخی توش نبود گفت : مطمئن باش هر کاری کنی یه قدم برای پسرفت و از بین بردن خودت بر می داری خانم دکتر بذار ما کارمون رو بکنیم. مزاحم نشو. اینو گفت و رفت. چی می گفت؟ ما کارمون رو کنیم؟ کیا؟ با چند

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 113

  بی طاقت از زیر پتو بیرون آمد و از تختش پایین رفت و بعد انداختن روسری بر روی سرش و برداشتن کارت اطاقش ، با قدم هایی شتابان و بلند به سمت اطاق یزدان راه افتاد . در حالی که قلبش جایی میان حلقش می کوبید ، ضربه ای به در اطاق اویی که اندکی میانش باز مانده بود

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 209

  با طولانی شدن سکوتش چشمام و باز کردم که باز شاهد اون لبخند حرص درارش شدم. یعنی حتی یه درصد از این بلایی که سرم آورده بود و کارم و به اینجا کشوند.. پشیمون نشده بود که هیچ تغییری توی این نگاه و لبخند های خونسرد دیده نمی شد؟ همونطور که با خونسردی مشغول نوازش موهام بود و نگاه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 3

  مثل خودم تو صورتم براق شد و گفت: _کمرم درد میکنه نمیتونم وایسم! پوفی کشیدم که بی‌توجه به من دوباره رو همون زمین سرد نشست و لب زد _اگه اون ژیلا مجبورم نمی کرد دوباره سالن رو تمیز کنم الان حال و روزم این نبود… حالم از همشون بهم میخوره! با تعجب به دختری که حالا فهمیده بودم جزو

ادامه مطلب ...