روز: آبان ۱, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق صوری پارت ۲۵۲

  با اینکه میدونستم واقعا خوشگله اما گفتم: -نه خیرم! اصلا قشنگ نیست! سرش رو چرخوند سمتم و با لحنی سرزنش بار و معنی دار پرسید: -لابد چون اگه بپوشیش سینه هات مشخص نیست یا کمر و کونت پیدا نیست هان؟ دقیقاااا…. ولی اصل داستان این بود که نمیخواستم حرف حرف اون باشه. مگه میخواست گربه رو دم حجله بکشه

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۱۰۰

  _میخوای یه سرم بزنی؟ یاسمین نگاهش نکرد: نه… من خوبم. دروغ می‌گفت. از وقتی آن صحنه را دیده بود مدام تهوع داشت و معده درد امانش را بریده بود. ارسلان رنگ به رنگ شدن چهره اش را میدید اما گوش دخترک به هیچ چیز بدهکار نبود. نشسته بود روی صندلی های کهنه بیمارستان و زل زده بود به در

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۳۰

    اتابک نفس عمیقی میکشد و سر به اطراف تکان میدهد. و گلویی صاف میکند و میگوید: -بگذریم… بگذریم؟! من توی همان یک جمله ی اول گیر کرده ام که گفت: ” همه ش سر یه دختر بود” بقیه اش بماند! نمیتوانم بگذرم… هرچند پرسیدنش باعث تحقیر خودم میشود، اما نمیتوانم از ذهنم بیرون کنم و میپرسم: -دختره… چی

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۴۴

  دوباره تکرارش کرد! می‌خواستم چیزی بهش بگم که صدای مضطرب شبنم مانع شد. – یاکان! سؤالی نگاهش کردم. – چی شده؟ نگاهی به جفتمون انداخت. – استاد می‌خواد باهات حرف بزنه. اخم کم‌رنگی روی پیشونیم نشست. اول و آخر باید باهاش حرف می‌زدم و یه سری چیزها رو بینمون روشن می‌کردم. – بگو شب می‌رم عمارتش. نوید نگاهی بهم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۱۲

  × جاوید* از جلسه اومدم بیرون که پشت سرم آیدینم بلند شد و یه ببخشید گفت… داشت می‌اومد سمتم اما بی‌توجه بهش رفتم داخل دفترم و در رو پشت سرم بستم که اونم بعد مدت کمی اومد داخل… بدون حرف فقط نگاهش کردم که تند تند گفت: _غلط کردم، تا چند روز و چند ماه نمیام سمتت ریختم رو

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۲۳۵

  بلند تر نالید _ لخته خون؟ این بچه دوماه دیگه دنیا میاد نامرد اینبار با گریه جیغ کشید _ لخته خون پا میکوبه؟ لخته خون قلب داره؟ سر داره؟ دست و پا داره؟ لخته خون وقتی مادرش شیرینی میخوره یا به پهلو میخوابه حرکتش بیشتر میشه؟ جلو رفت و دست ارسلان را گرفت با خشم و غم آن را

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت ۱۹

  فکر کنم مانتوم کوتاهه یکم ولی خوبه زیاد تو چشم نیست نگاه مانتوم میکردم هی خودمو تو آیینه نگاه میکردم   همه پایین بودن تو حیاط   موهامو باز گذاشتم دیگه نبستمش   یکم رژ و ضد آفتاب زدم فقط همینارو داشتم   نه به مرده بودن امروزم نه به امشب بیرون رفتنم   خندم گرفته بود خدایی چنتا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۷۴

  هنوز جمله کامل از دهنش درنمیومده بود که یهو صورتش جمع شد و با درد گفت: -اخ اخ سامیار..دستم… مچ دستش که هنوز تو دست سامیار بود، داشت محکم فشرده میشد… اون یکی دست ازادش رو گذاشت روی دست سامیار که دستش رو گرفته بود و دوباره با درد گفت: -سامیار تورو خدا.. سامیار با یه حرکت دستش رو

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۴۳

  فکم منقبض شد. قبل‌از این‌که حرفی بزنم صدای نوید بلند شد. – همه‌شون رو به رگبار ببند، یاکان. باور کن من ترجیح می‌دم آخرین صحنه‌ای که قبل‌از مرگم می‌بینم، سقط شدن این تخم‌حروم باشه! صدای کوبیده شدن جسمی و بعد صدای آخ بلند ندا باعث شد بفهمم مرید چه‌جوری جوابش رو داده. – ولش کن، بی‌شرف! صدای محکم سرکان

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۱۱

  × نشسته بودم کنار آتنا و ذهنم درگیر حرفاش بود… دیگه گریه نمیکرد اما ساکت به یه جایی خیره شده بود که رو بهش کردم و گفتم: _خب اون فرزان که بهت گفته بود تو رو میفرسته خارج برای مدلینگ برای چی دزدی کردی دیگه!؟ بهم نیم نگاهی کرد و با صدای گرفتش گفت: _برای خرج و گرسنگی برادرم

ادامه مطلب ...