رمان گریز از تو پارت 104
یاسمین خیره به چشم هایش لبخند کمرنگی زد: تا الان که روت نمیشد شلوارتو بکشی پایین، الان یهو روت زیاد شد؟ تهدیدم میکنی؟ _یاسمین یا همین الان میری بیرون یا اینکه… ادامه ی حرفش میان فشردن لب هایش گم شد. یاسمین بازویش را عقب کشید و از بند انگشتانش رها شد. _فقط ادعا داری دیگه. مثل بقیه ی حرفات…