5 آبان 1401 - رمان دونی

روز: 5 آبان 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 104

  یاسمین خیره به چشم هایش لبخند کمرنگی زد: تا الان که روت نمیشد شلوارتو بکشی پایین، الان یهو روت زیاد شد؟ تهدیدم می‌کنی؟ _یاسمین یا همین الان میری بیرون یا اینکه… ادامه ی حرفش میان فشردن لب هایش گم شد. یاسمین بازویش را عقب کشید و از بند انگشتانش رها شد. _فقط ادعا داری دیگه. مثل بقیه ی حرفات…

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 134

  متین با دهان باز مانده میگوید: -تو اینجا چیکار میکنی؟!! و همین سوال کافی ست، تا بهادر مثل جن زده ها، عین مجسمه آن وسط خشک شود!! نگاه نمیگیرم… مستقیم خیره به صورتِ رنگ پریده اش! وحشتِ توی چشمهای سیاهش… دهان بازمانده از بی نفسی اش… و همانطور بی حرکت ماندنش… قلبم با سرعت هزار میکوبد… تیپ و ژستش

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 48

  نگاهم به‌سمت عکس بابا چرخید. می‌دونستم حواسش به منه. خیلی دلم می‌خواست بدونم اگه می‌دونست با تصمیمش زندگی من به این روز می‌افته بازهم به اون مأموریت می‌رفت؟ من برعکس بابا آدم صبور و بخشنده‌ای نبودم و تنها چیزی که توی وجودم باقی مونده بود کینه و سیاهی بود. روی تخت دراز کشیدم و نگاهم رو به صفحه‌ی گوشیم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 20

  چند لحظه گنگ نگاهم کرد و بعد اخماش کم کم رفت تو هم، انگار یه حدسایی زده بود و با صدای خِش دارش گفت: _تو!… تــــو با خودت چی فکر کردی؟!… الان میخوای چی و بهم بفهمونی؟! که گره کورم فقط با پول حل میشه؟!… میخوای پول عمل مامانم و بدی و بعدش چی ازم بخوای؟! درست حدس زده

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 237

  ارسلان عصبی تر چاقو را عقب کشید دلارای نالید و پاره شدن انگشت هایش را حس کرد چشمان آلپ‌ارسلان به خونی که کف آشپزخانه را سرخ کرد خیره ماند _ باز کن دستتو دخترک محکم تر چاقو را فشرد درد آرامش میکرد! دیوانه شده بود ارسلان قصد بریدن نفس های همدمش را داشت پسر کوچکش اهورای بی گناهش! آلپ‌ارسلان

ادامه مطلب ...
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 87

  از سرويس بهداشتي خارج شدم و موهام و با كش خودم دم اسبي بستم. از توي كوله ام، ليپ گلاسي كه رنگ صورتي ملايم داشت بيرون آوردم و روي لبام كشيدم بلكه يه كم صورتم و با انرژي و حداقل در حد سن خودم نشون بده. لباسام و تنم كردم و همون طور كه رها گفته بود، تصميم گرفتم

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت 24

    کوروش: پاشو دیشب زیادی خوش گذشته نمیخوای پرنسس بیدار شی؟!   یا خدا دیشب چیشد منو کی آورد تو اتاق   چشام تار میدید با دستام مالیدمشون چهره کوروش واضح دیدم   چرا گوشه لبش پاره شده خونیه جای زخمه   کوروش: به به پرنسس بیدار شدی؟! صبح تون بخیر   خدایا چیشده دیشب؟! کو فرهاد وای نکنه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 76

  دست مادرجون که دورم پیچید و تنگ تر تو بغلش فشردم، بغضم سرباز کرد و اشک اروم اروم از چشم هام روی گونه هام سر خورد…. بی اختیار هق زدم که مادرجون متوجه شد چقدر حالم گرفته اس و با نوازش دست هاش سعی می کرد ارومم کنه…. یه دستش روی موهام و اون یکی دستش روی بازوم و

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 47

  خواستم به‌طرف آقاجون قدم بردارم که خاله جلوم رو گرفت. – خیالت راحت شد؟ وایسادی به چی نگاه می‌کنی؟ برو تو اتاقت. وضعیت خوبی نبود. بدون هیچ حرفی به‌ اتاقم رفتم. در که بسته شد بیشتر از این طاقت نیاوردم، زانوهام شل شد و روی زمین افتادم. سرم رو توی دستم گرفتم و چشم‌هام رو بستم. بغض توی گلوم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 19

  _به خُد… _هــــیچــــی نگو آتــــنــــا پاشو تو هم برو بیرون حوصله هیچ کدومتون و ندارم! غمگین نگاهم کرد و بلند شد رفت وَ من موندم و کلی فکر و خیال! × خیلی وقت بود که نور خورشید تو اتاق زده بود و من فقط خیره بودم به روبه رو… نمی‌دونستم کدوم اتفاقی که برام افتاده بود رو اول هضم

ادامه مطلب ...